تکپارتی شوگا
تا الان نخوابیده بودم احساس خوبی نداشتم.
رفتم و روی صندلی تراس نشستم باد خنک موهام رو نوازش می کرد.
کتابم رو برداشتم و شروع کردم به خوندن.
یک صفحه دو صفحه از بس غرق خوندن کتاب شده بودم یادم رفته بود شوگا هنوز خونه نیومده بود.
شوگا کلید رو توی در چرخوند بازم بوی الکل میداد معلوم بود خیلی مشروب خورده.
تلو تلو می خورد اومد و محکم گرفتم بغل با گریه بهم گفت :خیلی میترسم از دستت بدم
زمانی که دلیلش رو پرسیدم با جوابی که داد شوکه شدم
شوگا:ا.ت بابام منو تهدید کرده اگه تو رو ول نکنم و پیشش برنگردم تورو می کشه
ا.ت:ناراحت نباش الانم برو بخواب
ماها گذشت و ما زندگی خودمون رو ادامه دادیم تا اینکه فهمیدم باردارم.
از قضا همون روز پدر شوگا ا.ت رو جلوی خونشون دزدید.دست و پای ا.ت رو بست و شروع کرد تا میتونست ا.ت رو زد از کتک زدن ا.ت فیلم گرفت و برای شوگا فرستاد.
شوگا خون جلوی چشماش رو گرفته بود .بلند شد و به آدرسی که باباش برای شوگا فرستاد رفت.هرکس میومد جلوش با کتک پرتشون می کرد اونور.بادیدن ا.ت خونی روی زمین جوری شد که انگار از چشماش خون می باره.
سریع ا.ت رو بلند کرد و به بیمارستان برد دکتر معاینش کرد .
بعد از معاینه
دکتر:متاسفم بچه رو از دست دادیم و اینکه خانمتون دیگه نمی تونن بچه دار بشن
شوگا:بچه؟یعنی ا.ت باردار بوده.
دکتر:بله
اینو که دکتر گفت شوگا مستقیم رفت پیش پدرش و بهش گفت:تو کاری کردی بچم رو از دست بدم و زنم نتونه بچه دار بشه پس منم کاری می کنم فقط بتونی منو از پشت میله های زندان ببینی.
شوگا با مدارک خلافی که از پدرش داشت از اونجا خارج شد مدارک رو به صورت ناشناس برای پلیس فرستاد پلیس پدر شوگا رو دستگیر کرد و بهش حکم ابد دادن
ا.ت و شوگا هم سرپرستی یه پسر به اسم یونگ سوک رو قبول کردن و به خوبی و خوشی زندگی کردن.
(میدونم چرت شده شرمنده😞)
رفتم و روی صندلی تراس نشستم باد خنک موهام رو نوازش می کرد.
کتابم رو برداشتم و شروع کردم به خوندن.
یک صفحه دو صفحه از بس غرق خوندن کتاب شده بودم یادم رفته بود شوگا هنوز خونه نیومده بود.
شوگا کلید رو توی در چرخوند بازم بوی الکل میداد معلوم بود خیلی مشروب خورده.
تلو تلو می خورد اومد و محکم گرفتم بغل با گریه بهم گفت :خیلی میترسم از دستت بدم
زمانی که دلیلش رو پرسیدم با جوابی که داد شوکه شدم
شوگا:ا.ت بابام منو تهدید کرده اگه تو رو ول نکنم و پیشش برنگردم تورو می کشه
ا.ت:ناراحت نباش الانم برو بخواب
ماها گذشت و ما زندگی خودمون رو ادامه دادیم تا اینکه فهمیدم باردارم.
از قضا همون روز پدر شوگا ا.ت رو جلوی خونشون دزدید.دست و پای ا.ت رو بست و شروع کرد تا میتونست ا.ت رو زد از کتک زدن ا.ت فیلم گرفت و برای شوگا فرستاد.
شوگا خون جلوی چشماش رو گرفته بود .بلند شد و به آدرسی که باباش برای شوگا فرستاد رفت.هرکس میومد جلوش با کتک پرتشون می کرد اونور.بادیدن ا.ت خونی روی زمین جوری شد که انگار از چشماش خون می باره.
سریع ا.ت رو بلند کرد و به بیمارستان برد دکتر معاینش کرد .
بعد از معاینه
دکتر:متاسفم بچه رو از دست دادیم و اینکه خانمتون دیگه نمی تونن بچه دار بشن
شوگا:بچه؟یعنی ا.ت باردار بوده.
دکتر:بله
اینو که دکتر گفت شوگا مستقیم رفت پیش پدرش و بهش گفت:تو کاری کردی بچم رو از دست بدم و زنم نتونه بچه دار بشه پس منم کاری می کنم فقط بتونی منو از پشت میله های زندان ببینی.
شوگا با مدارک خلافی که از پدرش داشت از اونجا خارج شد مدارک رو به صورت ناشناس برای پلیس فرستاد پلیس پدر شوگا رو دستگیر کرد و بهش حکم ابد دادن
ا.ت و شوگا هم سرپرستی یه پسر به اسم یونگ سوک رو قبول کردن و به خوبی و خوشی زندگی کردن.
(میدونم چرت شده شرمنده😞)
۵.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.