𝙥.57 𝙍𝙤𝙨𝙖𝙡𝙞𝙣𝙚
+ایشون اقای جیمز هستن...سر اشپز اینجا...
از جام پاشدم و باهاش دست دادم
پیرمرده رو به کوک به فرانسوی یه چیزی گفت که کوک خندید و رفت
_چی بهت گفت؟
+گفت بچه هات شبیه زنت بشن خوشگل میشن...
از ذوق لبامو گاز گرفتم...
+البته من با نظرش مخالفم...
ذوقم کور شد...
_یعنی چی؟!
به خودش اشاره کرد
+منونگاه...خدای جذابیتم
_این همه اعتماد بنفس از کجا میاد؟!
+از جذابیت بی نهایتم...یدونه جذاب تو دنیا بود اونم نصیب تو شد
خندیدم
_بله شکی توشنیست
همونلحظه پیرمرده یه سینی غذا گذاشت رو میز و روبه کوک یه چیزی گفت و کوکم ازش تشکر کرد و رفت
_وااای چه غذاهاییییی
+یکم بخور ببین چی میبینی....
و یه تیکه گوشت گذاشت دهنم...واقعا خوشمزه بود
+نظرت چیه؟!
_عالیههههه
+بچه که بودم هروقت بابام میومد پاریس باهاش میومدم اینجا...عاشق غذاهاش بودم
_بچگیات خیلی با مزه بودی
+از کجا دیدی منو؟!
_البوم عکساتو دیدم
با تعجب گفت:
+اونو از کجا پیدا کردی؟!
_اون روز که رفتیم گونگجین...بعد توخونه تنها بودم...تو اتاقت پیداش کردم
+دیگه چی دیدی؟
_یه نقاشی
+خوشگل کشیدمت؟!
با تعجب گفتم:
_من بودم؟!
+اره ...خیلی وقت گذاشتم روش تا تمومش کردم
_وااای باورم نمیشههههههه
خندید
+هنوز خیلی چیزا مونده که نمیدونی
_خب میخوام بدونم...
+غذاتو بخور بهت میگم
شروع کردم تند تند غذا خوردن...خندید
+ارووووم
_نمیخوام باید بگی...
+اروم بخور پرت نشه توگلوت...
_باشه...
مثلا اروم اروم غذامو خوردم...کوک زودتر از من تموم کرده بود...وقتی تموم کردم گفتم:
_اخیش تموم
+پس بدو بریم
سرمو تکون دادم و از جام پاشدم
و باهم رفتیم سمت پیرمرده و ازش تشکر کردیم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
_خب الان میخوایم کجا بریم؟!
+تاوقتی شب بشه میخوام همینطوری بچرخیم
_شب چخبره؟!
+کم سوال بپرس دختر
خندیدم
_خب بگو دیگههههه
+نمیگم
اروم زدم ب بازوش
_خیلی بدی
+بدمولی تو تیم توعم
با لبخند نگاش کردم
_قشنگ بلدی کاریکنی همه چی یادم بره ها
+بله که همینطوره
همونلحظه گوشیش زنگ خورد
به صفحه گوشی که نگاه کرد اخم کرد
_کیه؟
+بزار ببینم چی میخواد
جواب داد
+الو تهیونگ.....چرا داد میزنی....اره مشکلی نیست...الان میام خونه....
و گوشیو قطع کرد انداخت رو داشبورد
_چی میگه؟!
+نمیدونم...
و دور زد راه افتاد سمت خونه...
وقتی رسیدیم تهیونگ دمدربود...
کوک پیاده شد رفت سمتش یهو تهیونگ یهمشت خوابوند توصورت کوک
از ماشین پیاده شدم دوییدم سمتشون و دست تهیونگو گرفتم
_معلوم هست داری چیکارمیکنی تهیونگ؟
داد زد
+هردوشونو ازم گرفتی...رائل بس نبود...یونا روهم ازم گرفتی؟
کوک محکم یه سیلی خوابوند توگوش تهیونگ و داد زد
+دفعه اخرت باشه اسمرائلومیاری...اینکه اون هرزه هم نمیخوادت به من مربوط نیست
تهیونگ اروم گفت:
+بهشنگو هرزه...یونا هنوزم منو میخواد
کوک پوزخند زد
+اگه میخواستت اینطوری اویزون من نبود
تهیونگ یقه کوکرو گرفت که دستشو کشیدم
رو کرد سمتم
+رائل مطمنی دوسش داری؟!
به کوک نگاه کردم که داشت از دماغش خونمیومد... احساس کردم قلبم درد گرفت...
روکردم سمت تهیونگ
_اره...میخوامش...بیشتر از خودم
پوزخند زد...
+میخواستیش و چند روز خونه من موندی؟!چرا ازش فرار میکردی؟
پوزخند زدم
_فکر نمیکردم یه روز این حرفا رو ازت بشنوم...خیلی عوض شدی تهیونگ...خیلی
کوک یقه کت تهیونگو کشید و برد دنبال خودش اونور تر باهم حرف زدن...
واقعا باورم نمیشد اینی که اینجاست همون تهیونگ سابقه...
چند دقیقه بعد تهیونگ کلافه دستی توموهاش کشید و روکرد سمتم...صورتش خیس اشک بود...
بعد از چند ثانیه بدون اینکه چیزی بگه رفت
از جام پاشدم و باهاش دست دادم
پیرمرده رو به کوک به فرانسوی یه چیزی گفت که کوک خندید و رفت
_چی بهت گفت؟
+گفت بچه هات شبیه زنت بشن خوشگل میشن...
از ذوق لبامو گاز گرفتم...
+البته من با نظرش مخالفم...
ذوقم کور شد...
_یعنی چی؟!
به خودش اشاره کرد
+منونگاه...خدای جذابیتم
_این همه اعتماد بنفس از کجا میاد؟!
+از جذابیت بی نهایتم...یدونه جذاب تو دنیا بود اونم نصیب تو شد
خندیدم
_بله شکی توشنیست
همونلحظه پیرمرده یه سینی غذا گذاشت رو میز و روبه کوک یه چیزی گفت و کوکم ازش تشکر کرد و رفت
_وااای چه غذاهاییییی
+یکم بخور ببین چی میبینی....
و یه تیکه گوشت گذاشت دهنم...واقعا خوشمزه بود
+نظرت چیه؟!
_عالیههههه
+بچه که بودم هروقت بابام میومد پاریس باهاش میومدم اینجا...عاشق غذاهاش بودم
_بچگیات خیلی با مزه بودی
+از کجا دیدی منو؟!
_البوم عکساتو دیدم
با تعجب گفت:
+اونو از کجا پیدا کردی؟!
_اون روز که رفتیم گونگجین...بعد توخونه تنها بودم...تو اتاقت پیداش کردم
+دیگه چی دیدی؟
_یه نقاشی
+خوشگل کشیدمت؟!
با تعجب گفتم:
_من بودم؟!
+اره ...خیلی وقت گذاشتم روش تا تمومش کردم
_وااای باورم نمیشههههههه
خندید
+هنوز خیلی چیزا مونده که نمیدونی
_خب میخوام بدونم...
+غذاتو بخور بهت میگم
شروع کردم تند تند غذا خوردن...خندید
+ارووووم
_نمیخوام باید بگی...
+اروم بخور پرت نشه توگلوت...
_باشه...
مثلا اروم اروم غذامو خوردم...کوک زودتر از من تموم کرده بود...وقتی تموم کردم گفتم:
_اخیش تموم
+پس بدو بریم
سرمو تکون دادم و از جام پاشدم
و باهم رفتیم سمت پیرمرده و ازش تشکر کردیم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
_خب الان میخوایم کجا بریم؟!
+تاوقتی شب بشه میخوام همینطوری بچرخیم
_شب چخبره؟!
+کم سوال بپرس دختر
خندیدم
_خب بگو دیگههههه
+نمیگم
اروم زدم ب بازوش
_خیلی بدی
+بدمولی تو تیم توعم
با لبخند نگاش کردم
_قشنگ بلدی کاریکنی همه چی یادم بره ها
+بله که همینطوره
همونلحظه گوشیش زنگ خورد
به صفحه گوشی که نگاه کرد اخم کرد
_کیه؟
+بزار ببینم چی میخواد
جواب داد
+الو تهیونگ.....چرا داد میزنی....اره مشکلی نیست...الان میام خونه....
و گوشیو قطع کرد انداخت رو داشبورد
_چی میگه؟!
+نمیدونم...
و دور زد راه افتاد سمت خونه...
وقتی رسیدیم تهیونگ دمدربود...
کوک پیاده شد رفت سمتش یهو تهیونگ یهمشت خوابوند توصورت کوک
از ماشین پیاده شدم دوییدم سمتشون و دست تهیونگو گرفتم
_معلوم هست داری چیکارمیکنی تهیونگ؟
داد زد
+هردوشونو ازم گرفتی...رائل بس نبود...یونا روهم ازم گرفتی؟
کوک محکم یه سیلی خوابوند توگوش تهیونگ و داد زد
+دفعه اخرت باشه اسمرائلومیاری...اینکه اون هرزه هم نمیخوادت به من مربوط نیست
تهیونگ اروم گفت:
+بهشنگو هرزه...یونا هنوزم منو میخواد
کوک پوزخند زد
+اگه میخواستت اینطوری اویزون من نبود
تهیونگ یقه کوکرو گرفت که دستشو کشیدم
رو کرد سمتم
+رائل مطمنی دوسش داری؟!
به کوک نگاه کردم که داشت از دماغش خونمیومد... احساس کردم قلبم درد گرفت...
روکردم سمت تهیونگ
_اره...میخوامش...بیشتر از خودم
پوزخند زد...
+میخواستیش و چند روز خونه من موندی؟!چرا ازش فرار میکردی؟
پوزخند زدم
_فکر نمیکردم یه روز این حرفا رو ازت بشنوم...خیلی عوض شدی تهیونگ...خیلی
کوک یقه کت تهیونگو کشید و برد دنبال خودش اونور تر باهم حرف زدن...
واقعا باورم نمیشد اینی که اینجاست همون تهیونگ سابقه...
چند دقیقه بعد تهیونگ کلافه دستی توموهاش کشید و روکرد سمتم...صورتش خیس اشک بود...
بعد از چند ثانیه بدون اینکه چیزی بگه رفت
۳.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.