عشق دردناک پارت6
......ا.ت
اون شب فکر میکردم همه چیز قراره خوب پیش بره چون میا موفق به فرار شد اما هفته بعد وقتی پدرم گفت به جای خواهرم منو میخوان تعجب کردم که اون پسر که پدرم می گفت عاشق میاست چطور ازدواج با من رو قبول کرد منم وقتی دیدمش عاشقش شدم وگفتم یه عشق زود گزر بوده بعد ازدواج عاشق منم میشه چون فک میکردم ازدواج همون لباس عروس پوشیدنه و نمیدونستم چه خبره..... و لی من احمق همین که به خودم اومدم عاشقش شده بودم چون تو اون هفته باهم خیلی خوب رفتار میکرد و منم کم سن وبی تجربه
اماهمون شب ازدواج وقتی جئون جونگکوک تو چشمام نگاه کرد و با نفرت گفت
جونگکوک :٫٫ به جهنمت خوش اومدی! ٫٫
چند ماه بعد فهمیدم که درست به جهنم پا گذاشتم..!
چون هر روز تا مرز مر*دن من رو کت*ک می زد و من هر روز میگفتم درست میشه شاید از خواهرم کینه به دل گرفته و میخواد سر من خالی کنه چون همه جا پخش شده بود که دختر بزرگ چوی تنها پسرخاندان جئون رو قال گزاشته و با معشوقه اش فرار کرده
گفتم درکش میکنم درست میشه هر روز خودم روگول میزدم که اون زخنم قلب خورده سختشه اما وقتی بعد یک سال یک شب مس*ت برگشت و بهم تج*اوز کرد فهمیدم که تا حالا داشتم خودم رو گول میزدم
چون بعد اون شب باز هم هر روز ادامه داشت و هر وقت کارش باهام تموم میشد روی میز کنار تختم پول میزاشت و کنار گوشم میگفت ٫٫ممنون هر*زه کوچولو ٫٫
وبعد من و با کلی درد تنها میزاشت
حتی نمیزاشت درس بخونم بعضی وقتا مثل یه خدمتکار باهام رفتار میرد بازم سکوت میکردم اما چند ماه قبل وقتی فقط یک سال و پنج ماه از ازدواج مون گذشت دختری رو به عنوان دوست دخترش اورد خونه و هر شب توی اتاق کناری من باهاش می خوا*بید و صداشون ازارم میداد به طوری که هر شب دو تا قر*ص خواب اور میخوردم تا خوابم ببره وصدای مزخرف ا*ه و نا*له هاشون رو نشنوم به خاطر اون هم بهم میگوفت دیگه تمایلی به س*ک*س با هام نداره چون بد*ن من براش دیگه تح*ریک کننده نیست
اما به همین جا ختم نشد و اون دختر سوریون چند باری کار هایی میکرد که جونگکوک فکر کنه سوریون رو زدم و موفق هم میشد چون جونگکوک منو میبرد تو اتاق و تا میخواست منو می ز*د به طوری که بعضی وقتا به خاطر ضر*به های محکمی که به سرم میزد تا یک هفته بیهوش میشدم و دکتر میگفت اگه دوباره به سرم ضر*به بزنه ممکنه دچار مر*یضی ها جبران نا پذیر بشم
[زمان حال]
اما اون همین دیشب باز هم به خاطر اون دختر من رو زد چو گفت که من بهش توهین کردم و جونگکوک دخلم رو اورد ولی در تعجبم که خدا و شکر بی هوشیم زیاد نشد
اون شب فکر میکردم همه چیز قراره خوب پیش بره چون میا موفق به فرار شد اما هفته بعد وقتی پدرم گفت به جای خواهرم منو میخوان تعجب کردم که اون پسر که پدرم می گفت عاشق میاست چطور ازدواج با من رو قبول کرد منم وقتی دیدمش عاشقش شدم وگفتم یه عشق زود گزر بوده بعد ازدواج عاشق منم میشه چون فک میکردم ازدواج همون لباس عروس پوشیدنه و نمیدونستم چه خبره..... و لی من احمق همین که به خودم اومدم عاشقش شده بودم چون تو اون هفته باهم خیلی خوب رفتار میکرد و منم کم سن وبی تجربه
اماهمون شب ازدواج وقتی جئون جونگکوک تو چشمام نگاه کرد و با نفرت گفت
جونگکوک :٫٫ به جهنمت خوش اومدی! ٫٫
چند ماه بعد فهمیدم که درست به جهنم پا گذاشتم..!
چون هر روز تا مرز مر*دن من رو کت*ک می زد و من هر روز میگفتم درست میشه شاید از خواهرم کینه به دل گرفته و میخواد سر من خالی کنه چون همه جا پخش شده بود که دختر بزرگ چوی تنها پسرخاندان جئون رو قال گزاشته و با معشوقه اش فرار کرده
گفتم درکش میکنم درست میشه هر روز خودم روگول میزدم که اون زخنم قلب خورده سختشه اما وقتی بعد یک سال یک شب مس*ت برگشت و بهم تج*اوز کرد فهمیدم که تا حالا داشتم خودم رو گول میزدم
چون بعد اون شب باز هم هر روز ادامه داشت و هر وقت کارش باهام تموم میشد روی میز کنار تختم پول میزاشت و کنار گوشم میگفت ٫٫ممنون هر*زه کوچولو ٫٫
وبعد من و با کلی درد تنها میزاشت
حتی نمیزاشت درس بخونم بعضی وقتا مثل یه خدمتکار باهام رفتار میرد بازم سکوت میکردم اما چند ماه قبل وقتی فقط یک سال و پنج ماه از ازدواج مون گذشت دختری رو به عنوان دوست دخترش اورد خونه و هر شب توی اتاق کناری من باهاش می خوا*بید و صداشون ازارم میداد به طوری که هر شب دو تا قر*ص خواب اور میخوردم تا خوابم ببره وصدای مزخرف ا*ه و نا*له هاشون رو نشنوم به خاطر اون هم بهم میگوفت دیگه تمایلی به س*ک*س با هام نداره چون بد*ن من براش دیگه تح*ریک کننده نیست
اما به همین جا ختم نشد و اون دختر سوریون چند باری کار هایی میکرد که جونگکوک فکر کنه سوریون رو زدم و موفق هم میشد چون جونگکوک منو میبرد تو اتاق و تا میخواست منو می ز*د به طوری که بعضی وقتا به خاطر ضر*به های محکمی که به سرم میزد تا یک هفته بیهوش میشدم و دکتر میگفت اگه دوباره به سرم ضر*به بزنه ممکنه دچار مر*یضی ها جبران نا پذیر بشم
[زمان حال]
اما اون همین دیشب باز هم به خاطر اون دختر من رو زد چو گفت که من بهش توهین کردم و جونگکوک دخلم رو اورد ولی در تعجبم که خدا و شکر بی هوشیم زیاد نشد
۲۷.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.