(خب خب😅میخواستم اذیتتون کنم هنوز فیک تموم نشده ولی بهتون
(خب خب😅میخواستم اذیتتون کنم هنوز فیک تموم نشده ولی بهتون بگم این فیک فصل دوم نداره😁)
"مافیای جذاب من"
پارت 32
ویو ا/ت
صبح شد بیدار شدم امروز روز تعطیل بود برای همین میخواستم از قضیه ی دیشب سر در بیارم رفتم پایین سنا رفته بود بیرون با دوستش شوگا هم کار داشت من وقتی رفتم پایین اجوما گفتش که باید بره ی چند تا وسایل بخره رو بیاد شایدم دو ساعت طول بکشه منم گفتم عیبی نداره و اجوما رفت داشتم دنبال اون خدمتکارا میگشتم..
بالاخره پیداشون کردم تو حیاط بودن...
ا/ت: میشه بیاین داخل کارتون دارم
×،+: چشم
اومدن داخل
ا/ت: من ازتو ی سوال داشتم و میخوام بهم جواب بدین
+: چه سوالی؟
ا/ت:چه اتفاقی بین سنا و شوگا افتاده؟!.
دوتا خدمتکارا بهم دیگه نگاه کردنو یکیشون گفت:
×: ما خبر نداریم
ا/ت: ببیند هرچقد پول بخواین بهتون میدم کسی هم قرار نیست از این قضیه با خبر بشه پس بنم بگید برای شما هم دردسر ایجاد نمیکنه نگران نباشین...
+: خب راستش....
/فلش بک دو سال پیش چند ماه بعد از فوت یوری،ساعت 2:00 شب/
ویو شوگا
امروز حالم بد بودو رفتم بار تا تونستم مست کردمو برگشتم خونه کسی خونه نبود جز سنا و دو تا خدمتکار میخواستم برم بالا که سنا صدام زد:
سنا: شوگا خودتی؟
برگشتم نگاش کردم..ی لباس قرمز پوشیده بود باز بود داشتم تحریک میشدم ولی جلوی خودمو گرفتم
شوگا: اره تو چرا تا این موقع بیداری؟
سنا: نگرانت بودم...کجا بودی؟
شوگا: بار*بی حال
سنا: اهان....این چند روز زیاد میری بار مراقب خودت باش..!
شوگا: اوهوم
رفتم سمت سنا
سنا: شوگا داری چیک...
لبامو گذاشتم رو لباشو مک میزدم سنا هم همراهی میکرد و به سمت اتاق سنا میرفتیم(اون موقع اتاق سنا پایین بوده)
رفتیم تو اتاق داشتم لباساشو در می اوردم که از بیرون ی صدایی اومد به خودم اومدمو سنا رو ول کردم..سنا با لباس زیر بود برگشتم سمت در دیدم دو نفر فرار کردن..از اتاق رفتم بیرون دنبالشون گشتم نبودن برگستم اتاق سنا،دیدم نیست..ولش کردمو رفتم تو اتاقمو خوابیدم...
صبح شدو بیدار شدمو رفتم دستشویی صورتوو شستمو رفتم پایین صبحونه بخورم که دیدم سنا نیست از اجوما پرسیدم گفت که اون نمیخوره...چند روز بود که سنا هروقت من بودم از اتاقش بیرون نمیومد اما بعدش دیگه میومد از اتاقش بیرون اون خمتکارها هم دیگه نیومدن تا یک ماه بعدش اومدنو الکی بهونه اوردنو رفتن سرکارشون...
شرطا
لایک:45
کامنت:60
"مافیای جذاب من"
پارت 32
ویو ا/ت
صبح شد بیدار شدم امروز روز تعطیل بود برای همین میخواستم از قضیه ی دیشب سر در بیارم رفتم پایین سنا رفته بود بیرون با دوستش شوگا هم کار داشت من وقتی رفتم پایین اجوما گفتش که باید بره ی چند تا وسایل بخره رو بیاد شایدم دو ساعت طول بکشه منم گفتم عیبی نداره و اجوما رفت داشتم دنبال اون خدمتکارا میگشتم..
بالاخره پیداشون کردم تو حیاط بودن...
ا/ت: میشه بیاین داخل کارتون دارم
×،+: چشم
اومدن داخل
ا/ت: من ازتو ی سوال داشتم و میخوام بهم جواب بدین
+: چه سوالی؟
ا/ت:چه اتفاقی بین سنا و شوگا افتاده؟!.
دوتا خدمتکارا بهم دیگه نگاه کردنو یکیشون گفت:
×: ما خبر نداریم
ا/ت: ببیند هرچقد پول بخواین بهتون میدم کسی هم قرار نیست از این قضیه با خبر بشه پس بنم بگید برای شما هم دردسر ایجاد نمیکنه نگران نباشین...
+: خب راستش....
/فلش بک دو سال پیش چند ماه بعد از فوت یوری،ساعت 2:00 شب/
ویو شوگا
امروز حالم بد بودو رفتم بار تا تونستم مست کردمو برگشتم خونه کسی خونه نبود جز سنا و دو تا خدمتکار میخواستم برم بالا که سنا صدام زد:
سنا: شوگا خودتی؟
برگشتم نگاش کردم..ی لباس قرمز پوشیده بود باز بود داشتم تحریک میشدم ولی جلوی خودمو گرفتم
شوگا: اره تو چرا تا این موقع بیداری؟
سنا: نگرانت بودم...کجا بودی؟
شوگا: بار*بی حال
سنا: اهان....این چند روز زیاد میری بار مراقب خودت باش..!
شوگا: اوهوم
رفتم سمت سنا
سنا: شوگا داری چیک...
لبامو گذاشتم رو لباشو مک میزدم سنا هم همراهی میکرد و به سمت اتاق سنا میرفتیم(اون موقع اتاق سنا پایین بوده)
رفتیم تو اتاق داشتم لباساشو در می اوردم که از بیرون ی صدایی اومد به خودم اومدمو سنا رو ول کردم..سنا با لباس زیر بود برگشتم سمت در دیدم دو نفر فرار کردن..از اتاق رفتم بیرون دنبالشون گشتم نبودن برگستم اتاق سنا،دیدم نیست..ولش کردمو رفتم تو اتاقمو خوابیدم...
صبح شدو بیدار شدمو رفتم دستشویی صورتوو شستمو رفتم پایین صبحونه بخورم که دیدم سنا نیست از اجوما پرسیدم گفت که اون نمیخوره...چند روز بود که سنا هروقت من بودم از اتاقش بیرون نمیومد اما بعدش دیگه میومد از اتاقش بیرون اون خمتکارها هم دیگه نیومدن تا یک ماه بعدش اومدنو الکی بهونه اوردنو رفتن سرکارشون...
شرطا
لایک:45
کامنت:60
۱۳.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.