ببخشید پارت دو این قدر طول کشید.🙇🏻‍♀️

اکیکو:
داشتم مثل انسان های عادی راه خودمو میرفتم که یهو به یک نفر برخورد کردم چون سر پایین بود نفهمیدم که کیه،عذرخواهی کردم
- سلام گربه کوچولو.
همون موقع فهمیدم که اون کیه، ارشدم که الان گروه رو ترک کرده کاتسوسان بود.
-سنپایه خودتو که یادت نرفته شنیدم بادیگارد شدی
+ بهت هیچ ربطی نداره.چی میخوای؟😠
-هیچی،هیچی فقط خیلی ضعیف شدی .
+(شوکه شدن)
-واقعا مسخرست، توی فسقلی فکر کردی از من قوی تری به نظرم اون لقب دارک انجل (فرشته سیاه) رو الکی روت گذاشتن.
زیر لب زمزمه کردم ساکت شو
+چی؟ گربه کوچولو ترسیده؟
دیگه صبرم تموم شد پامو بلند  کردم ویه ضربه وارد کردم بعدشم گفتم وقتی به موقع ساکت نمی‌شی همین میشه دیگه.
احساس کردم کسی پشتمه سر مو برگردوندم دیدم اکاشیه براهم دست تکون دادیم و رفتم پیش.
داشتیم راه میرفتیم که جریان رو ازم پرسید و جواب دادم . بعدش گفت که اینطور،خوب،یه سوال بود که خیلی وقت بود میخواستم ازت بپرسم.
با تعجب پرسیدم چی؟
گفت :خانوادم میدونن خوب میشه
.
.
.
عضو گروه خدایان جنگ بشم؟
گفتم: میتونی ولی باید اموزشت بدم.😏
توی چشماش چنان برق زد انگار به بچه سه ساله بستنی دادن بعد گفت ممنون.
حالا باید آموزشش بدم. نباید اونقدر کار سختی باشه.😉