رویای من . پارت 20

رفتم نشستم رو نیمکت 
کوک اومد سمتم و دستم رو گرفت 
کوک: بیا بریم . مگه نگفتم از این ب بعد خودم باهات میام زنگ تفریح هاا؟ 
این سوک : بابا برو حال ندارم 
کوک: بیااا براتم خوراکی گرفتم 
این سوک : با دیدن خوراکی چشمام برق زد . اما تمیتونم ازش قبول کنم . من هنوز نه هزینه ی بیمارستان و لباس رو بهش ندادم 
این سوک: ن برو من هوزم بهت خیلی بدهکارم
کوک: دستش رو گرفتم ، بلندش کردم و اوردمش نزدیک صورتم .
کوک: اون اتفاق رو فراموش کن . با هرچیز دیگه که بود . باشه؟ 
این سوک : با....باشه ( با تعجب ) 
کوک : خوبه . بریم 
از کلاس خارج شدیم و رفتیم تو حیاط خوراکی رو بهش دادم . و با هم خوارکی هامونو خوردیم 

( پرش زمانی به زنگ تعطیلی ) 

زنگ تموم شد . رفتم سمت جینا 
وسط راه یادم افتاد من با کوک زندگی میکنم سر ی سقف 
این سوک : هووووففف . برگشتم سر نیمکت خودم کوله ام رو برداشتم . 
کوک: بریم؟
این سوک: بریم
تا ماشین 2 دقیقه راه بود . وسط های راه دستامون بهم میخورد اما کامل دست تو دست هم نبودیم هر دومون هم متوجه ی این اتفاق شدیم 
که کوک دستم رو تو دستش قفل کرد 
کوک: لوس بازی در نیار بیا . ( با خنده ) 
رسیدیم و نشستیم 

کپی ممنوع ❌