منطقه ممنوعه عشق پارت ۴۹
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:49
بهش زنگ زدم که جواب نداد.
تایپ کردم.
+عزیز دلم حالا قهر نکن شوخی بود.
سین زدو جواب نداد.
+عاها باشه!
_باشه حالا قهر نیستم فردا اماده شو باید بریم خرید.
+هی خدا از خرید متنفرم.
_فعلا
+فعلا:/
گوشیو خاموش کردم و رو تخت پهن شدم.
صبح با غغرای مامان چشم به دنیا گشودم.
یه دوش گرفتم و لباس مناسبی پوشیدم.
به جونگکوک زنگ زدم که با صدای خاب الودش مواجه شدم.
+بله؟
_اهم سلام بر تنبل ترین تنبل ترینان یادت که نرفته باید بریم خرید.
+حوصله ندارم جونگ شین رو میفرستم
و گوشیو قطع کرد.
وا اگه من به اون خرید رفتم اسمم پارک ات نیست.
#جونگکوک
بلند شدمو ابی به سرو صورتم زدم.
رفتم پایین صبحونه خوردم که مامان گفت
مامان:اماده شو امروز خرید دارین.
بی حوصله گفتم
جونگکوک:جونگ شین بره من حوصله ندارم با ات هم هماهنگ کردم.ـ
مامان لقمه تو دهنش به سرفه افتاد سمتش رفتم و یه لیوان اب بهش دادم.
مامان:اگه اونجوریه جونگ شین باهاش ازدواج کنه نه تو.
جونگ شین تایید کرد که گفتم.
جونگکوک:به درک انگار عاشقشم.بره با جونگ شین ازدواج کنه.
جونگ شین:خب اوکی روز عروسی داماد ها عوض میشه ات دختر خیلی خوشگلیه چرا نخامش من برم اماده شم.
سمت پله ها رفت که گفتم.
جونگکوک:نه...ینی چیز دیشب من رفتم خاستگاریش عیب میشه پس خودم میرم دنبالش.
لبخندی زد:
جونگ شین:خب برو.
رفتم و اماده شدم بعد سوار ماشین شدم و راه افتادم.
حسمو نمیفهمیدم چرا یهو نمیزارم جونگ شین ازش حرف بزنه؟
به خونه رسیدم و پیاده شدم.
زنگ درو زدم که مامان جیمین درو باز کرد.
م.ا:سلام دوماد عزیزم بفرما داخل.
جونگکوک:نه مزاحمتون نمیشم منتظر اتم.
م.ا:این چه حرفیه عزیزم بفرما داخل من برم بهش خبر بدم.
رفتم و رو مبل نشستم.
بعد چند دیقه اومدو گفت:
م.ا:نمیاد بنظرم خودت برو راضیش کن.
هی پارک ات فقط میخای از نقطه ظعفت استفاده کنم.
جونگکوک:اوکی.
بچه ها اینا و تو یاداشت نوشتم الان کپی کردم به اینجا
پارت:49
بهش زنگ زدم که جواب نداد.
تایپ کردم.
+عزیز دلم حالا قهر نکن شوخی بود.
سین زدو جواب نداد.
+عاها باشه!
_باشه حالا قهر نیستم فردا اماده شو باید بریم خرید.
+هی خدا از خرید متنفرم.
_فعلا
+فعلا:/
گوشیو خاموش کردم و رو تخت پهن شدم.
صبح با غغرای مامان چشم به دنیا گشودم.
یه دوش گرفتم و لباس مناسبی پوشیدم.
به جونگکوک زنگ زدم که با صدای خاب الودش مواجه شدم.
+بله؟
_اهم سلام بر تنبل ترین تنبل ترینان یادت که نرفته باید بریم خرید.
+حوصله ندارم جونگ شین رو میفرستم
و گوشیو قطع کرد.
وا اگه من به اون خرید رفتم اسمم پارک ات نیست.
#جونگکوک
بلند شدمو ابی به سرو صورتم زدم.
رفتم پایین صبحونه خوردم که مامان گفت
مامان:اماده شو امروز خرید دارین.
بی حوصله گفتم
جونگکوک:جونگ شین بره من حوصله ندارم با ات هم هماهنگ کردم.ـ
مامان لقمه تو دهنش به سرفه افتاد سمتش رفتم و یه لیوان اب بهش دادم.
مامان:اگه اونجوریه جونگ شین باهاش ازدواج کنه نه تو.
جونگ شین تایید کرد که گفتم.
جونگکوک:به درک انگار عاشقشم.بره با جونگ شین ازدواج کنه.
جونگ شین:خب اوکی روز عروسی داماد ها عوض میشه ات دختر خیلی خوشگلیه چرا نخامش من برم اماده شم.
سمت پله ها رفت که گفتم.
جونگکوک:نه...ینی چیز دیشب من رفتم خاستگاریش عیب میشه پس خودم میرم دنبالش.
لبخندی زد:
جونگ شین:خب برو.
رفتم و اماده شدم بعد سوار ماشین شدم و راه افتادم.
حسمو نمیفهمیدم چرا یهو نمیزارم جونگ شین ازش حرف بزنه؟
به خونه رسیدم و پیاده شدم.
زنگ درو زدم که مامان جیمین درو باز کرد.
م.ا:سلام دوماد عزیزم بفرما داخل.
جونگکوک:نه مزاحمتون نمیشم منتظر اتم.
م.ا:این چه حرفیه عزیزم بفرما داخل من برم بهش خبر بدم.
رفتم و رو مبل نشستم.
بعد چند دیقه اومدو گفت:
م.ا:نمیاد بنظرم خودت برو راضیش کن.
هی پارک ات فقط میخای از نقطه ظعفت استفاده کنم.
جونگکوک:اوکی.
بچه ها اینا و تو یاداشت نوشتم الان کپی کردم به اینجا
۳.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.