بچه ها دیشب ی اتفاقی افتاد کلا از زندگی قطع امید کردم
دیشب فامیل اومد خونمون
وقتی اومد دیدم بچه فامیل هم با خودشون اورد
بچشون امسال میرفت کلاس دوم
داشت با گوشی بازی میکرد بهش گفتم چرا گوشی مامانت و گرفتی؟
گفت گوشی خودمه😐
بابام نمیزاشت برم تو اتاق میگفت: زشته جلو فامیل برو با بچشون بازی کن
بچشون یک هشتم منم نبود
اومده بود چسبیده بود به من
منم داشتم عکسا ی ران و ریندو رو نگاه میکردم هی قربون صدقشون میرفتم
بهم گفت
انقدر به من نگو بچه خودت داری عکسای کارتونی میبینی
بهش گفتم اونی که تو میبینی انیمیشنه این انیمه ست
گفت منم انیمه میبینم
بعد زد رو عکس لیوای گفت من اینو دیدم(با جدیت تمام)
چند لحظه گذشت گفت
تو سگ های نگهبان دیدی اصلا؟
گفتم آره دیگه مال بچگیامه
گفت من صد بار دیدمش
بعد یچی جالب تر
گوشیش و درورد رفت تو تلگرام داشت همستر میزد😐
یواشکی میرفت گوشه ی پذیرایی گوشی و میگرفت به گوشش میگفت:
آره دیگه فردا با علی و فرشاد و فرشته بریم بیرون😐
من همسن این بودم دغدغم این بود تو عروسی و تولد دامنم وقتی میچرخم باز بشه
تنها خوبیش اینه که میتونم برم با اون دختر فامیل که باهاش صمیمی ام درموردش غیبت کنم
وقتی اومد دیدم بچه فامیل هم با خودشون اورد
بچشون امسال میرفت کلاس دوم
داشت با گوشی بازی میکرد بهش گفتم چرا گوشی مامانت و گرفتی؟
گفت گوشی خودمه😐
بابام نمیزاشت برم تو اتاق میگفت: زشته جلو فامیل برو با بچشون بازی کن
بچشون یک هشتم منم نبود
اومده بود چسبیده بود به من
منم داشتم عکسا ی ران و ریندو رو نگاه میکردم هی قربون صدقشون میرفتم
بهم گفت
انقدر به من نگو بچه خودت داری عکسای کارتونی میبینی
بهش گفتم اونی که تو میبینی انیمیشنه این انیمه ست
گفت منم انیمه میبینم
بعد زد رو عکس لیوای گفت من اینو دیدم(با جدیت تمام)
چند لحظه گذشت گفت
تو سگ های نگهبان دیدی اصلا؟
گفتم آره دیگه مال بچگیامه
گفت من صد بار دیدمش
بعد یچی جالب تر
گوشیش و درورد رفت تو تلگرام داشت همستر میزد😐
یواشکی میرفت گوشه ی پذیرایی گوشی و میگرفت به گوشش میگفت:
آره دیگه فردا با علی و فرشاد و فرشته بریم بیرون😐
من همسن این بودم دغدغم این بود تو عروسی و تولد دامنم وقتی میچرخم باز بشه
تنها خوبیش اینه که میتونم برم با اون دختر فامیل که باهاش صمیمی ام درموردش غیبت کنم
۷.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.