پروژه شکست خورده پارت 40 : مون بو
پروژه شکست خورده پارت 40 : مون بو
النا 🤍🌼 :
رفتیم طبقه پایین .
انتظار داشتم بره تو هال کنار بقیه بشینه و شاید یکم هم با سونیک دعوا کنه ولی نه ....
به سمت در خروجی رفت .
با تمام سرعتش به طرف دریاچه دویید و منم تا جایی که میتونستم پا به پاش رفتم .
دیگه شب بود و انعکاس ماه کامل تو دریاچه دیده میشد .
ـ واو پسر ! تو واقعا سریعی !
و روی زمین نشستم .
شدو ـ ببینم تو میتونی بارون درست کنی مگه نه ؟ بالاخره اونم جزوی از طبیعته .
ـ آره ولی چرا میپرسی ؟
شدو ـ میتونی مثل اون موقع ها که رنگین کمون درست میشه بارون درست کنی ؟
ـ آره اما فکر نکنم دستکاری طبیعت مار درستی باشه .
شدو ـ بیخیال فقط انجامش بده .
ـ اگه تو میگی باشه .
تمرکز کردم .
ابرای سیاه و بارونی کم کم آسمون صاف و پر ستاره شبو در کردن .
اولین قطره بارون پایین اومد و درست روی نوک انگشتم فرود اومد و بعد قطره بعدی .
هرکدوم یه جایی فرود میاومدن و چمن زیر پامون رو خیس میکردن .
شدو چشمامو گرفت .
ـ چی کار میکنی ؟
شدو ـ میبینی .
احساس کردم یکی دو قدم جا به جا شدم .
شدو ـ حالا نگاه کن .
و دستشو از رو چشمام برداشت .
چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم .
یه رنگین کمون اونم توی شب !
ـ واو ! این خیلی ...... قشنگه .
شدو ـ بهش میگن مون بو . به رنگین کمونی میگن که تو شب درست شه .
ـ خیلی فوقالعاده ست . ممنون که بهم نشونش دادی .
یهو بازوم رو گرفت و منو به سمت خودش کشید .
از تعجب کاری که کرد سرخ شدم و کنار پاهام گل رز رویید .
اون ...... منو بوسید !
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم .
بعد صورتمو تو دستام فرو بردم .
صورتم داغ شده بود .
شدو خندید .
شدو ـ بیخیال فقط یه بوسه کوچیک بود !
نگاهش کردم و منم خندیدم و دوباره به ماه کامل و اون رنگین کمون مهتابی نگاه کردم .
اینم جبرانی اون روز که پارت نذاشتم 😌✨
آخیش 😅
راحت شدم بالاخره رسیدیم این پارت 😌
البته از قبل هیچکدوم از پارت ها رو ننوشتم ولی میدونستم بالاخره اینجوری میشه 😅
النا 🤍🌼 :
رفتیم طبقه پایین .
انتظار داشتم بره تو هال کنار بقیه بشینه و شاید یکم هم با سونیک دعوا کنه ولی نه ....
به سمت در خروجی رفت .
با تمام سرعتش به طرف دریاچه دویید و منم تا جایی که میتونستم پا به پاش رفتم .
دیگه شب بود و انعکاس ماه کامل تو دریاچه دیده میشد .
ـ واو پسر ! تو واقعا سریعی !
و روی زمین نشستم .
شدو ـ ببینم تو میتونی بارون درست کنی مگه نه ؟ بالاخره اونم جزوی از طبیعته .
ـ آره ولی چرا میپرسی ؟
شدو ـ میتونی مثل اون موقع ها که رنگین کمون درست میشه بارون درست کنی ؟
ـ آره اما فکر نکنم دستکاری طبیعت مار درستی باشه .
شدو ـ بیخیال فقط انجامش بده .
ـ اگه تو میگی باشه .
تمرکز کردم .
ابرای سیاه و بارونی کم کم آسمون صاف و پر ستاره شبو در کردن .
اولین قطره بارون پایین اومد و درست روی نوک انگشتم فرود اومد و بعد قطره بعدی .
هرکدوم یه جایی فرود میاومدن و چمن زیر پامون رو خیس میکردن .
شدو چشمامو گرفت .
ـ چی کار میکنی ؟
شدو ـ میبینی .
احساس کردم یکی دو قدم جا به جا شدم .
شدو ـ حالا نگاه کن .
و دستشو از رو چشمام برداشت .
چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم .
یه رنگین کمون اونم توی شب !
ـ واو ! این خیلی ...... قشنگه .
شدو ـ بهش میگن مون بو . به رنگین کمونی میگن که تو شب درست شه .
ـ خیلی فوقالعاده ست . ممنون که بهم نشونش دادی .
یهو بازوم رو گرفت و منو به سمت خودش کشید .
از تعجب کاری که کرد سرخ شدم و کنار پاهام گل رز رویید .
اون ...... منو بوسید !
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم .
بعد صورتمو تو دستام فرو بردم .
صورتم داغ شده بود .
شدو خندید .
شدو ـ بیخیال فقط یه بوسه کوچیک بود !
نگاهش کردم و منم خندیدم و دوباره به ماه کامل و اون رنگین کمون مهتابی نگاه کردم .
اینم جبرانی اون روز که پارت نذاشتم 😌✨
آخیش 😅
راحت شدم بالاخره رسیدیم این پارت 😌
البته از قبل هیچکدوم از پارت ها رو ننوشتم ولی میدونستم بالاخره اینجوری میشه 😅
۳.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.