👑💜
{رویای شیرین من}
پارت : 17
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو فیلیکس :
داشتم موهامو خشک می کردم ، حمومم خیلی طولانی شده بود جائه قطعا من و با خون یکسان می کرد
از پله ها رفتم پایین و چارلی دست و پا چلفتی رو دیدم که تیپ خفنی زده بود و داشت طی می کشید :
- ببینم چطور شد بالاخره یونیفرم مخصوص رو پوشیده؟
بهم نگاه کرد :
- به خاطر مهمون ها
- مگه اومدن؟
- بله
اومد نزدیک گوشم گفت :
- و با لورن هم یه دعوای حسابی کردن
- سر چی؟
- سر اینکه لورن فکر می کرد دزدن و اجازه ورود بهشون نمیداد
- میدونی چیه؟ لورن با اون همه ابهتش گاهی اوقات خنگ می زنه
- دقیقا
- حالا هم برو سر کارت
رفتم تو آشپز خونه و یه تیکه از بورک تازه پخته شده برداشتم و همشو چپوندم تو دهنم که رینا داد زد :
- هیییی ، دویست بار بهت گفتم به چیزی ناخونک نزن
- گشنم بود ، یعنی حق خوردن نداشتم؟
- از بس که چشم و دل گشنه ای نه
- رینا جان
- اینجوری صدام میزنی یعنی یا یه گندی زدی یا ازم می خوای یکاری برات انجام بدم پس نه
- دخترهی فسنجون
- بادمجون
جائه یه تیکه دیگه از بورک و برداشت و گفت :
- مرغ و بریز تو فنجون
- عررر پشمام چجوری به ذهنت رسید؟
- چمیدونم همینجوری یچیزی گفتم
رینا :
- خانم ارباب شما هم !!
- هیس ولش کن
با فیلیکس رفتیم توی پذیرایی ، که آراِم و بنگ چان درحالی که حرف می زدن اومدن پایین :
- به خدا اینا زابرام کردن
- هعیی بچه های منم دسته کمی از تو ندارن
- بیشتر مکنه لاین اعصاب خورد کنه
- مال ما همه یه دندشون کمه
جائه :
- همنشین پیدا کردین ها؟ بزارین منم بیاممم
از لباسش گرفتم و کشیدم :
- تو کجا بشین بینیم بابا
- پسرهی کودن ولم کن می زنم ناقصت می کنم ها
- ببینم چه گوهی میتونی بخوری
یکی خابوند تو گوشم که پرت شدم اون طرف
- گوه خوردم
- اِ تازه یادت اومد وایسا
از جام بلند شدم و فرار کردم که بنگ چان نگاهی به ما کرد و رو به نامجون کرد و گفت :
- این دختره با اینکه لیدر گروهه همیشه با این توفه دعواش میشه
ویو جیمین :
- خب لیدی من قرار نیست اینجا رو به من نشون بدی؟
چشم غره ای رفت و گفت :
- خیله خب
رفتیم داخل حیاط و زمین تنیس و جاهای دیگه رو نشون داد ، رفتیم تا استخر و ببینیم ، همینکه وارد شدیم به ببر سفیدی برخورد کردیم، خواستم فرار کنم که هانا لباسم و کشید و گفت :
- اگر فرار کنی مرگت حتمی میشه
سر جام وایستادم ...
ویو جونگ کوک :
از پله ها اومدم و پایین و رفتم داخل پذیرایی یه دختر اونجا نشسته بود ، به خاطر مجله ای که داشت می خوند نمی تونستم صورتش رو ببینم یه خدمتکار اومد و گفت :
- عصرونه حاضره
دختره گفت :
- ممنون الان میام
همینکه مجله رو از روی صورتش برد پایین فهمیدم کیه ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑 👑 بچه ها من این روزا سرم شلوغه اگر پارت ها رو نمیزارم ببخشید واقعا وقت پیدا نمی کنم
پارت : 17
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو فیلیکس :
داشتم موهامو خشک می کردم ، حمومم خیلی طولانی شده بود جائه قطعا من و با خون یکسان می کرد
از پله ها رفتم پایین و چارلی دست و پا چلفتی رو دیدم که تیپ خفنی زده بود و داشت طی می کشید :
- ببینم چطور شد بالاخره یونیفرم مخصوص رو پوشیده؟
بهم نگاه کرد :
- به خاطر مهمون ها
- مگه اومدن؟
- بله
اومد نزدیک گوشم گفت :
- و با لورن هم یه دعوای حسابی کردن
- سر چی؟
- سر اینکه لورن فکر می کرد دزدن و اجازه ورود بهشون نمیداد
- میدونی چیه؟ لورن با اون همه ابهتش گاهی اوقات خنگ می زنه
- دقیقا
- حالا هم برو سر کارت
رفتم تو آشپز خونه و یه تیکه از بورک تازه پخته شده برداشتم و همشو چپوندم تو دهنم که رینا داد زد :
- هیییی ، دویست بار بهت گفتم به چیزی ناخونک نزن
- گشنم بود ، یعنی حق خوردن نداشتم؟
- از بس که چشم و دل گشنه ای نه
- رینا جان
- اینجوری صدام میزنی یعنی یا یه گندی زدی یا ازم می خوای یکاری برات انجام بدم پس نه
- دخترهی فسنجون
- بادمجون
جائه یه تیکه دیگه از بورک و برداشت و گفت :
- مرغ و بریز تو فنجون
- عررر پشمام چجوری به ذهنت رسید؟
- چمیدونم همینجوری یچیزی گفتم
رینا :
- خانم ارباب شما هم !!
- هیس ولش کن
با فیلیکس رفتیم توی پذیرایی ، که آراِم و بنگ چان درحالی که حرف می زدن اومدن پایین :
- به خدا اینا زابرام کردن
- هعیی بچه های منم دسته کمی از تو ندارن
- بیشتر مکنه لاین اعصاب خورد کنه
- مال ما همه یه دندشون کمه
جائه :
- همنشین پیدا کردین ها؟ بزارین منم بیاممم
از لباسش گرفتم و کشیدم :
- تو کجا بشین بینیم بابا
- پسرهی کودن ولم کن می زنم ناقصت می کنم ها
- ببینم چه گوهی میتونی بخوری
یکی خابوند تو گوشم که پرت شدم اون طرف
- گوه خوردم
- اِ تازه یادت اومد وایسا
از جام بلند شدم و فرار کردم که بنگ چان نگاهی به ما کرد و رو به نامجون کرد و گفت :
- این دختره با اینکه لیدر گروهه همیشه با این توفه دعواش میشه
ویو جیمین :
- خب لیدی من قرار نیست اینجا رو به من نشون بدی؟
چشم غره ای رفت و گفت :
- خیله خب
رفتیم داخل حیاط و زمین تنیس و جاهای دیگه رو نشون داد ، رفتیم تا استخر و ببینیم ، همینکه وارد شدیم به ببر سفیدی برخورد کردیم، خواستم فرار کنم که هانا لباسم و کشید و گفت :
- اگر فرار کنی مرگت حتمی میشه
سر جام وایستادم ...
ویو جونگ کوک :
از پله ها اومدم و پایین و رفتم داخل پذیرایی یه دختر اونجا نشسته بود ، به خاطر مجله ای که داشت می خوند نمی تونستم صورتش رو ببینم یه خدمتکار اومد و گفت :
- عصرونه حاضره
دختره گفت :
- ممنون الان میام
همینکه مجله رو از روی صورتش برد پایین فهمیدم کیه ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑 👑 بچه ها من این روزا سرم شلوغه اگر پارت ها رو نمیزارم ببخشید واقعا وقت پیدا نمی کنم
۵.۰k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.