به گل کوچولوم آب دادم و دراز کشیدم روی چمنا.. وزش باد حس
به گل کوچولوم آب دادم و دراز کشیدم روی چمنا.. وزش باد حس خوبی داشت وصورتمو نوازش میکرد... چرا من یه پرنسسم؟ چرا باید بزور ازواج کنم؟ با این افکار خوابم برد...«ساعت 7 عصر» چشمام رو که باز کردم هوا تقریبا تاریک شده بود و لیو هم روم وایساده بودو نگام میکرد.. بوسش کردمو گذاشتمش کنار بعد چند مین به اتاقم رسیدم و دراز کشیدم روی تختم.. آخییش.. میخواستم دوباره بخوابم که در زده شد
ا.ت«بفرمایید
آجوما«دخترم خانواده همسرت اومدن دنبالت
اینو که گفت چشمام دوبرابر شد
ا.ت«چ.. چی؟
آجوما«تقریبا 10 ساعت زودتر اومدن...تا یک ساعت دیگه آماده شو و باهاشون برو
ا.ت«آجوما توام با این ازدواج موافقی؟ توام مث بقیه؟ ینی این ازدواج انقد مهمه؟
اینو که گفتم برگشت و اومد بغلم کرد...آجوما مثل مادرم بود..سفت بغلش کرده بودم
آجوما«دختر قشنگم...همیشه و هرجا لبخند بزن و شاد باش.. به موقعیتت اهمیت نده.. باشه؟ همیشه باید شاد باشی قول میدی؟
ا.ت«چشم آجوما...قول میدم... دلم برات تنگ میشه.. قول میدم بهت سر بزنم
ازم جدا شد و گونمو بوسید که باغ مخفیمو یادم اومد.. ینفر باید بهشون آب میداد.. کی بهتر از آجوما؟
ا.ت«آجوماا..یه چیزیو بهت میگم قول میدی به کسی نگی؟
آجوما«تو مثل دخترمی پس به هیشکی نمیگم.. خوب چیشده؟
ا.ت«پشت قصر توی باغ.. پشت کاکتوس ها یه در هست.. فکر کنم دیده باشیش.. قفلش توی بوته گل شبنمیه که پیش دره.. قول بده هرروز به اونجا آب بدی و اینکه یه سنجاب به اسم لیو اونجاست.. به اونم بلوط بده لطفا
آجوما«این خواسته دخترمه پس چشم هرروز به یادت اینکارو میکنم
توی چشای همدیگه نگا کردیم و تک لبخندی زدیم
ا.ت«آجوما لباس برام انتخاب میکنی؟ موهام و آرایشمم درست کن
آجوما«چشم
یه پیراهن سفید بلند برام انتخاب کرد و موهامو از پشت بست.. یه آرایش ملیح کرد که شبیه فرشته ها شدم
ا.ت«آجوما تو باید تبدیل به استایلیست میشدیاا...نه نه ولش کن اونموقع آجومای من نمیشدی..
باهم یکم خندیدیم و به سمت سالن مهمان راه افتادیم.. استرس تمام بدنمو پر کرده بود.. قرار بود جونگکوک رو ببینم؟
آجوما«راستی دخترم همسرت نیومده فقط خانوادهش اینجان..فردا یه جشنی هستش و باید حضور داشته باشی واسه همین زودتر اومدن
نفس آسوده ای کشیدم و با خیال راحت تری دنبال آجوما رفتم
بعد از چند دقیقه وارد شدم که ملکه و پادشاه خوناشاما بهم زل زدن..
جونمین«پادشاه خوناشاما»«سلام به عروس قشنگم.. چه زیبا شدی..
تعظیمی کردم
ا.ت«خیلی ممنونم پادشاه.. نظر لطفتونه
میچا«ملکه خوناشاما»«چقدر هم مودب هستی.. واقعا آفرین کانگ هی
کانگ هی«خیلی ممنونم میچا
سانگ یی«نظر لطف شماست
«کانگ هی مامان ا.ت، سانگیی بابای ا.ت»
ا.ت«بفرمایید
آجوما«دخترم خانواده همسرت اومدن دنبالت
اینو که گفت چشمام دوبرابر شد
ا.ت«چ.. چی؟
آجوما«تقریبا 10 ساعت زودتر اومدن...تا یک ساعت دیگه آماده شو و باهاشون برو
ا.ت«آجوما توام با این ازدواج موافقی؟ توام مث بقیه؟ ینی این ازدواج انقد مهمه؟
اینو که گفتم برگشت و اومد بغلم کرد...آجوما مثل مادرم بود..سفت بغلش کرده بودم
آجوما«دختر قشنگم...همیشه و هرجا لبخند بزن و شاد باش.. به موقعیتت اهمیت نده.. باشه؟ همیشه باید شاد باشی قول میدی؟
ا.ت«چشم آجوما...قول میدم... دلم برات تنگ میشه.. قول میدم بهت سر بزنم
ازم جدا شد و گونمو بوسید که باغ مخفیمو یادم اومد.. ینفر باید بهشون آب میداد.. کی بهتر از آجوما؟
ا.ت«آجوماا..یه چیزیو بهت میگم قول میدی به کسی نگی؟
آجوما«تو مثل دخترمی پس به هیشکی نمیگم.. خوب چیشده؟
ا.ت«پشت قصر توی باغ.. پشت کاکتوس ها یه در هست.. فکر کنم دیده باشیش.. قفلش توی بوته گل شبنمیه که پیش دره.. قول بده هرروز به اونجا آب بدی و اینکه یه سنجاب به اسم لیو اونجاست.. به اونم بلوط بده لطفا
آجوما«این خواسته دخترمه پس چشم هرروز به یادت اینکارو میکنم
توی چشای همدیگه نگا کردیم و تک لبخندی زدیم
ا.ت«آجوما لباس برام انتخاب میکنی؟ موهام و آرایشمم درست کن
آجوما«چشم
یه پیراهن سفید بلند برام انتخاب کرد و موهامو از پشت بست.. یه آرایش ملیح کرد که شبیه فرشته ها شدم
ا.ت«آجوما تو باید تبدیل به استایلیست میشدیاا...نه نه ولش کن اونموقع آجومای من نمیشدی..
باهم یکم خندیدیم و به سمت سالن مهمان راه افتادیم.. استرس تمام بدنمو پر کرده بود.. قرار بود جونگکوک رو ببینم؟
آجوما«راستی دخترم همسرت نیومده فقط خانوادهش اینجان..فردا یه جشنی هستش و باید حضور داشته باشی واسه همین زودتر اومدن
نفس آسوده ای کشیدم و با خیال راحت تری دنبال آجوما رفتم
بعد از چند دقیقه وارد شدم که ملکه و پادشاه خوناشاما بهم زل زدن..
جونمین«پادشاه خوناشاما»«سلام به عروس قشنگم.. چه زیبا شدی..
تعظیمی کردم
ا.ت«خیلی ممنونم پادشاه.. نظر لطفتونه
میچا«ملکه خوناشاما»«چقدر هم مودب هستی.. واقعا آفرین کانگ هی
کانگ هی«خیلی ممنونم میچا
سانگ یی«نظر لطف شماست
«کانگ هی مامان ا.ت، سانگیی بابای ا.ت»
۱۰.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.