°•The magic of love•° pt40
°•The magic of love•° pt40
جادوی عشق
(ویو ات)
شب تو اون کلبه موندیم و صبح برگشتیم
رفتیم خونه دیدیم تهیونگ و لامیسا رو مبل تو بغل هم خوابشون برده
هممون هم متعجب بودیم هم ذوق کرده بودیم اما شوگا عصبانی بود
رفتم و فوری دوتاشونو بیدار کردم و وقتی ما رو دیدن پریدن اینور
^برگشتین بلاخره؟انقدر منتظر موندیم خوابمون برد
÷اونوقت چرا تو بغل هم خوابتون برده بود؟
^چ...چیزه...
_من و لامیسا همدیگرو دوست داریم
همه از تعجب چشمامون گرد شده بود
و لامیسا هم از خجالت آب شده بود
_راستش من دیروز به لامیسا اعتراف کردم...و فهمیدم اونم منو دوسم داره
÷که دوست دارید همو؟
×میگم بهتر نیست بعدا راجبش حرف بزنید؟الان هممون هم خسته هم گشنه ایم یکم بخوابیم...بعد با سوجو و یه غذای درست حسابی موافقید؟
+اره عالی میشه منم واقعا خستم
^اوپاا...میشه فعلا در موردش حرف نزنیم استراحت کنیم؟
÷خیلی خب باشه
(فلش بک به روز قبل)
(ویو لامیسا)
بستنی خوردیم و از شهربازی برگشتیم
تو راه من خیلی گشنه بودم
^میگم بریم غذا بخوریم؟
_بریم
رفتیم غذا خوردیم و من خواستم مشروب سفارش بدم
_نخیر....تو هنوز به سن قانونی نرسیدی
^تهیونگگگ...همین امشبه....لطفاااا
_نع
^تهیونگ (مظلومانه نگاش میکنه)
_اوفف....خیلی خب ولی کم میخوریم
^مرسسسیی
غذا و مشروب خوردیم من یکم زیاده روی کردم
(ویو تهیونگ)
نمیخواستم اجازه بدم لامیسا الکل بخوره ولی اون به حرفم گوش نداد و منم دلم نمیومد بزنم تو ذوقش
ولی یکم زیاده روی کرد وقتی داشتیم برمیگشتیم تو ماشین شروع کرد به حرف زدن
^تهیونگ
_بله
^اون دختر احمقی که گفتی دوسش داری کیه؟
_تو
^واقعن میگیی؟؟هوراااا
_هورا؟
^اره...همش میترسیدم من نباشم
_چرا میترسیدی؟
^اخه من دوست دارم
_چی؟
^اره...ات میگفت کسی که دوسش داری منم...اما من ناراحت بودم
خیلی تعجب کردم لامیسا بهم اعتراف کرد
ادامه دارد...
شرط ها
لایک : 15
کامنت : 15
جادوی عشق
(ویو ات)
شب تو اون کلبه موندیم و صبح برگشتیم
رفتیم خونه دیدیم تهیونگ و لامیسا رو مبل تو بغل هم خوابشون برده
هممون هم متعجب بودیم هم ذوق کرده بودیم اما شوگا عصبانی بود
رفتم و فوری دوتاشونو بیدار کردم و وقتی ما رو دیدن پریدن اینور
^برگشتین بلاخره؟انقدر منتظر موندیم خوابمون برد
÷اونوقت چرا تو بغل هم خوابتون برده بود؟
^چ...چیزه...
_من و لامیسا همدیگرو دوست داریم
همه از تعجب چشمامون گرد شده بود
و لامیسا هم از خجالت آب شده بود
_راستش من دیروز به لامیسا اعتراف کردم...و فهمیدم اونم منو دوسم داره
÷که دوست دارید همو؟
×میگم بهتر نیست بعدا راجبش حرف بزنید؟الان هممون هم خسته هم گشنه ایم یکم بخوابیم...بعد با سوجو و یه غذای درست حسابی موافقید؟
+اره عالی میشه منم واقعا خستم
^اوپاا...میشه فعلا در موردش حرف نزنیم استراحت کنیم؟
÷خیلی خب باشه
(فلش بک به روز قبل)
(ویو لامیسا)
بستنی خوردیم و از شهربازی برگشتیم
تو راه من خیلی گشنه بودم
^میگم بریم غذا بخوریم؟
_بریم
رفتیم غذا خوردیم و من خواستم مشروب سفارش بدم
_نخیر....تو هنوز به سن قانونی نرسیدی
^تهیونگگگ...همین امشبه....لطفاااا
_نع
^تهیونگ (مظلومانه نگاش میکنه)
_اوفف....خیلی خب ولی کم میخوریم
^مرسسسیی
غذا و مشروب خوردیم من یکم زیاده روی کردم
(ویو تهیونگ)
نمیخواستم اجازه بدم لامیسا الکل بخوره ولی اون به حرفم گوش نداد و منم دلم نمیومد بزنم تو ذوقش
ولی یکم زیاده روی کرد وقتی داشتیم برمیگشتیم تو ماشین شروع کرد به حرف زدن
^تهیونگ
_بله
^اون دختر احمقی که گفتی دوسش داری کیه؟
_تو
^واقعن میگیی؟؟هوراااا
_هورا؟
^اره...همش میترسیدم من نباشم
_چرا میترسیدی؟
^اخه من دوست دارم
_چی؟
^اره...ات میگفت کسی که دوسش داری منم...اما من ناراحت بودم
خیلی تعجب کردم لامیسا بهم اعتراف کرد
ادامه دارد...
شرط ها
لایک : 15
کامنت : 15
۴.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.