گس لایتر/ادامه پارت ۲۰۶
نابی دستشو روی دستای لرزون دخترش گذاشت و میخواست صحبت کنه که صدای باز شدن در توجهشونو جلب کرد...
نابی سرشو به عقب برگردوند و ورود جونگکوک و مادرشو نگاه کرد.. اما بایول به سرامیکهای کف چشم دوخته بود...
از شنیدن صدای قدمهای جونگکوک لرزه به وجودش افتاد... حتی توان اینو نداشت که سرشو بلند کنه...دستاشو روی پاش گذاشته بود و به پاش چنگ میزد... قاضی از در دیگه وارد شد و قبل اینکه کسی صحبتی بکنه اعلام کرد...
-جلسه رسمیه...
جونگکوک نگاهی گذرا به بایول انداخت و کنار نایون نشست....
-خب... با توجه به متن درخواستتون متوجه شدم که میخواین طلاق توافقی بگیرین....
نابی بلند شد و ایستاد...
نابی: بله جناب قاضی.... موکل من و همسرشون درخواست طلاق توافقی دادن
-خب... در مورد همه چیز از قبل صحبت کردین؟
نابی: بله
-خانوم جئون... شما هم تایید میکنید؟
نایون: بله...
قاضی به برگه های جلوی دستش نگاه کرد...
-شما یه پسربچه ی یکساله دارین؟ درسته؟...
بایول سرشو بالا گرفت و به قاضی نگاه کرد...
وقتی کسی جواب نداد متوجه شد مخاطب قاضی خودشه...
بایول: بله... همینطوره
-باردار نیستین؟...
ترسید...
جواب دروغ به این سوال دردسرای زیادی میتونست در پی داشته باشه... با این وجود چاره ای نمیدید...
بایول: خیر... نیستم
-بسیار خب... توی دادگاه بعدی آزمایشی که اینو نشون بده همراه داشته باشین!
باردار بودنشو فقط خود بایول میدونست... و این بیشتر میترسوندش...
قاضی دقایقی به برگه های جلوی دستش نگاه کرد...
-از اونجا که شما دارای فرزند هستین باید ۱ ماه صبر کنین... البته این موعد حداقلیه و میتونه تا سه ماه هم ادامه پیدا کنه... با توجه به دادگاه بعدی تصمیم خواهم گرفت...
نابی به اعتراض گفت: قربان... توافقای لازم انجام شده... ما نمیخوایم طلاق رو تعویق بندازیم
-پس میتونین به میانجیگری مراجعه کنین تا حکم قطعی بهتون بده....
جونگکوک با شنیدن این جمله از جا بلند شد... نگاهی به مادرش انداخت... و نایون هم معنی نگاهشو فهمید...
نایون: جناب قاضی... موکلم خواستار حضانت فرزندشه!!....
بایول از جاش پاشد و میخواست صحبت کنه که نابی مچ دستشو گرفت... اون فهمید که نباید صحبت کنه...
قاضی صحبت کرد....
-پس باید مدارک کافی ارائه بدین...
جونگکوک صحبت کرد...
جونگکوک: جناب قاضی... همسر من صلاحیت نگهداری از نوزادمون رو نداره!
-بر چه اساس اینو میگین؟
جونگکوک: ایشون متأسفانه مشکل افسردگی دارن... و قطعا روانشناس میتونه اینو بفهمه... از دادگاه درخواست ارجاع به روانشناس رو دارم!...
نابی سرشو به عقب برگردوند و ورود جونگکوک و مادرشو نگاه کرد.. اما بایول به سرامیکهای کف چشم دوخته بود...
از شنیدن صدای قدمهای جونگکوک لرزه به وجودش افتاد... حتی توان اینو نداشت که سرشو بلند کنه...دستاشو روی پاش گذاشته بود و به پاش چنگ میزد... قاضی از در دیگه وارد شد و قبل اینکه کسی صحبتی بکنه اعلام کرد...
-جلسه رسمیه...
جونگکوک نگاهی گذرا به بایول انداخت و کنار نایون نشست....
-خب... با توجه به متن درخواستتون متوجه شدم که میخواین طلاق توافقی بگیرین....
نابی بلند شد و ایستاد...
نابی: بله جناب قاضی.... موکل من و همسرشون درخواست طلاق توافقی دادن
-خب... در مورد همه چیز از قبل صحبت کردین؟
نابی: بله
-خانوم جئون... شما هم تایید میکنید؟
نایون: بله...
قاضی به برگه های جلوی دستش نگاه کرد...
-شما یه پسربچه ی یکساله دارین؟ درسته؟...
بایول سرشو بالا گرفت و به قاضی نگاه کرد...
وقتی کسی جواب نداد متوجه شد مخاطب قاضی خودشه...
بایول: بله... همینطوره
-باردار نیستین؟...
ترسید...
جواب دروغ به این سوال دردسرای زیادی میتونست در پی داشته باشه... با این وجود چاره ای نمیدید...
بایول: خیر... نیستم
-بسیار خب... توی دادگاه بعدی آزمایشی که اینو نشون بده همراه داشته باشین!
باردار بودنشو فقط خود بایول میدونست... و این بیشتر میترسوندش...
قاضی دقایقی به برگه های جلوی دستش نگاه کرد...
-از اونجا که شما دارای فرزند هستین باید ۱ ماه صبر کنین... البته این موعد حداقلیه و میتونه تا سه ماه هم ادامه پیدا کنه... با توجه به دادگاه بعدی تصمیم خواهم گرفت...
نابی به اعتراض گفت: قربان... توافقای لازم انجام شده... ما نمیخوایم طلاق رو تعویق بندازیم
-پس میتونین به میانجیگری مراجعه کنین تا حکم قطعی بهتون بده....
جونگکوک با شنیدن این جمله از جا بلند شد... نگاهی به مادرش انداخت... و نایون هم معنی نگاهشو فهمید...
نایون: جناب قاضی... موکلم خواستار حضانت فرزندشه!!....
بایول از جاش پاشد و میخواست صحبت کنه که نابی مچ دستشو گرفت... اون فهمید که نباید صحبت کنه...
قاضی صحبت کرد....
-پس باید مدارک کافی ارائه بدین...
جونگکوک صحبت کرد...
جونگکوک: جناب قاضی... همسر من صلاحیت نگهداری از نوزادمون رو نداره!
-بر چه اساس اینو میگین؟
جونگکوک: ایشون متأسفانه مشکل افسردگی دارن... و قطعا روانشناس میتونه اینو بفهمه... از دادگاه درخواست ارجاع به روانشناس رو دارم!...
۶۹.۹k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.