عشق و غرور p16
درو ک بست و برگشت یه لحظه نگاهش به من خورد
اشک تو چشام بیشتر جمع شد
اخم کرد و گوشیشو همراه کتش انداخت رو مبل
اومد نزدیکم:
_ این چه وضعشه...چرا اینجا نشستی
پاشدم جلوش وایسادم:
_ خیلی آشغالی فک نمیکردم اینقد پست فطرت و عوضی باشی کصافت ، تو...
با سرخ شدن یه طرف صورتم حرفم نصفه موند
خیسی اشکام رو جای سیلی میسوخت
_ دفعه ی بعد بخوای دهنتو باز کنی هر چی دلت میخواد بع زبون بیاری به یه سیلی کفایت نمیکنم....حالا هم مثل بچه آدم بگو چه مرگته
دلم برای خودم سوخت
اما کم نیاوردم
_شوهرم میره با یکی دیگه میخوابه و نصف شب میاد خونه ..بعد من سیلی میخورم!...جالبه...این سیلی حق من نبود ...حق منی ک بخاطر توعه لعنتی خونه رو مرتب کردم ، غذا درس کردم با کلی سلیقه سفره چیدم،
بخاطر تو آرایش کردم و به خودم رسیدم
با صدایی ارومتر و بغض دار تر گفتم:
_ بعد تو حالتو با یکی دیگه کردی و عصبانیتتو برای من میاری و میگی چه مرگته ....حقم نیست..بخدا این زندگی ای ک برام ساختی حقم نیست
همونجوری با اخم نگاهم کرد
رفتم تو اتاق
یه پتو و بالشت از تو کمد دیواری برداشتم و انداختم تو حال
_ شبم رو مبل میخوابی
تو دستشویی و آبی به آرایش های پخش شده رو صورتم زدم
با همون لباس خودمو رو تخت انداختم...اشکام دوباره راه گرفت
با فرو رفتن تخت فهمیدم اومده...اما پشتم به در بوده و نفهمیدم
_گیسیا
تا حالا گفته بودم اسممو خیلی قشنگ صدا میزنه؟!
اروم برگشتم سمتش و به چشماش زل زدم
توقع یه عذر خواهی چیز زیادی بود؟
اشک تو چشام بیشتر جمع شد
اخم کرد و گوشیشو همراه کتش انداخت رو مبل
اومد نزدیکم:
_ این چه وضعشه...چرا اینجا نشستی
پاشدم جلوش وایسادم:
_ خیلی آشغالی فک نمیکردم اینقد پست فطرت و عوضی باشی کصافت ، تو...
با سرخ شدن یه طرف صورتم حرفم نصفه موند
خیسی اشکام رو جای سیلی میسوخت
_ دفعه ی بعد بخوای دهنتو باز کنی هر چی دلت میخواد بع زبون بیاری به یه سیلی کفایت نمیکنم....حالا هم مثل بچه آدم بگو چه مرگته
دلم برای خودم سوخت
اما کم نیاوردم
_شوهرم میره با یکی دیگه میخوابه و نصف شب میاد خونه ..بعد من سیلی میخورم!...جالبه...این سیلی حق من نبود ...حق منی ک بخاطر توعه لعنتی خونه رو مرتب کردم ، غذا درس کردم با کلی سلیقه سفره چیدم،
بخاطر تو آرایش کردم و به خودم رسیدم
با صدایی ارومتر و بغض دار تر گفتم:
_ بعد تو حالتو با یکی دیگه کردی و عصبانیتتو برای من میاری و میگی چه مرگته ....حقم نیست..بخدا این زندگی ای ک برام ساختی حقم نیست
همونجوری با اخم نگاهم کرد
رفتم تو اتاق
یه پتو و بالشت از تو کمد دیواری برداشتم و انداختم تو حال
_ شبم رو مبل میخوابی
تو دستشویی و آبی به آرایش های پخش شده رو صورتم زدم
با همون لباس خودمو رو تخت انداختم...اشکام دوباره راه گرفت
با فرو رفتن تخت فهمیدم اومده...اما پشتم به در بوده و نفهمیدم
_گیسیا
تا حالا گفته بودم اسممو خیلی قشنگ صدا میزنه؟!
اروم برگشتم سمتش و به چشماش زل زدم
توقع یه عذر خواهی چیز زیادی بود؟
۱۱.۵k
۱۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.