Playmate p²⁷
تهیونگ ویو
چند روزی بود حواسم به کارام و کارای شرکت نبود همه چی سپرده بودم دست خانم مین و جیمین ...
هیچ کاری نداشتم فقط ذهنم درگیر بود همین
نمیدونستم باید چیکار کنم خودمم خودمو نمیفهمیدم
به هر حال وضعیت مزخرف و اسفناکی بود
آجوما:پسرم صبحانه آماده است نمیای ؟
تهیونگ:چرا ... میام
آجوما: باز چرا کشتی هات غرق شده؟
تهیونگ: هه نمیدونم باورت میشه نمیدونم
آجوما: میخای راجبش صحبت کنیم ؟
تهیونگ: .....
آجوما: با فکر کردن و هیچ کاری نکردن و شرکت نرفتن و سر معاملات نرفتن کاری درست نمیشه میشه؟
تهیونگ: .....
آجوما:به کوک گفتی میخای ببینیشون؟
تهیونگ: آره
آجوما:خب چی گفت؟
تهیونگ:خوب برخورد نکرد واکنش جالبی نشون ندادی
آجوما: نگو که انتظار داشتی خوب برخود کنه!
تهیونگ: نه ولی ...ولی....
آجوما:تهیونگ به خودت سر و سامون بده این چه کیم تهیونگیه؟
اگر عین قبل مصمم و استوار و محکم باشی همون کیم تهیونگی که همه میشناسنش وضعیتت درست عین قبل میشه
......
تهیونگ: خودمم از این وضعیت خوشم نمیاد ولی ...
آجوما:خب پس قبول داری که باید عین قبل شی؟ این مدل بهت نمیاد
تهیونگ: آره
آجوما: خب پس این موضوع بسته شد میریم سراغ موضوع بعد
باید بدونی میخای چیکار کنی میخای بهشون چی بگی میخای چی از زبونشون بشنوی میخای بزاریشون کنار یا میخای باهاشون باشی میخای ببخشیشون با ببخشنت؟ همه چی باید واضح و روشن کنی برای خودت تا بفهمی چی به چیه پسرم
تهیونگ: میخام....اهههههه نمیدونم نمیدونم نمیدونم
آجوما :اوه یه ندونستن که از کوره در رفتن نمیخاد .... میخای بهت بگم؟
تهیونگ: ....آره...
آجوما: خب این آقا میخاد باهاشون بیشتر مراوده داشته باشه مگه نه؟ بلاخره دلش برای همبازی های بچگیش تنگ شده از یه سری کار هایی که سر ندونم کاری هات کردی پشیمونی ولی به خاطر غرورت نمیتونی واضح بیان کنی درسته؟
تیهونگ: آره همینه یه چی تو همین مایه هاست
آجوما: بفرما اینم از این حالا میمونه چی میخای بهشون بگی و اونا بهت بگن کی میتونی ببینیشون ......
حالا هم پاشو پاشو دست و صورتت و بشور بیا پایین صبحانه که بقیه شو برات بگم ...
تهیونگ : ....
ا/ت: ....وای.....جونگکوک ...دیوانه ولم کن خفه شدم
کوک:.....
ا/ت: وای خرس گنده بکش کنار
کوک: چی میگی کله صبحی
ا/ت: کله صبح کجا بود ساعت ۱۲:۳۰ عه
کوک:خب حالا بگیر بخواب بابا
ا/ت: پاشو برو شرکت مگه تو کار و زندگی نداری همش ور دل منی....
کوک:ا/ت کله صبحی چی زدی ؟ خیلی هم دلت بخواد
ا/ت: فعلا که دلم نمیخاد گفتم بهت پاشو
کوک: بفرما
ا/ت: واییی
کوک: چته
ا/ت: نه جن نه خوبه قیافه تو رو دیدم جوجه
کوک: به من میگی جوجه !؟ دارم برات واستا
ا/ت: واوای ترسیدم
آجوما: بچه ها صبحانه که گذشت ناهار چی میخورید؟
کوک: همه چی
ا/ت: موافقم
آجوما: باز اینا صبحانه نخوره تز دادن :/
خیل خب باشه
کوک: این خروس بی محل کیه ؟
ا/ت:..... نوشته سه جون
کوک: ای بابا نمیزارن استراحت کنیم یه روز
الو بله ؟
سه جون: به عجبه بلاخره سعادت داشتیم صدای شما رو بشنویم آقا....
کوک: دیگه بخت یارت بوده امرتون؟
سه جون: خب بگم براتون که....
کوک: خلاصش کن
سه جون: چشم امشب یه دور همی داریم خوشحال میشیم تشریف بیارید رقیب رقبا منتظرتونن جناب....
کوک: هوففف حالا کیا هستن ؟
سه جون: خودتون همرو میشناسید بلاخره خودتون یکی از اونایی اید
کوک: حالا ببینم چی میشه
سه جون: اوه راستی خواهرتون هم بیارید خوشحال میشیم
کوک:میخام خوشحال نشید
سه جون : نه سوتفاهم پیش نیاد همسرم و بقیه خانوم ها هستن گفتم ایشون هم بیارید
کوک: ببینم چی میشه
.....
سه جون: فعلا
کوک:....
کوک ویو
خب خانوما بفرمایید
چند روزی بود حواسم به کارام و کارای شرکت نبود همه چی سپرده بودم دست خانم مین و جیمین ...
هیچ کاری نداشتم فقط ذهنم درگیر بود همین
نمیدونستم باید چیکار کنم خودمم خودمو نمیفهمیدم
به هر حال وضعیت مزخرف و اسفناکی بود
آجوما:پسرم صبحانه آماده است نمیای ؟
تهیونگ:چرا ... میام
آجوما: باز چرا کشتی هات غرق شده؟
تهیونگ: هه نمیدونم باورت میشه نمیدونم
آجوما: میخای راجبش صحبت کنیم ؟
تهیونگ: .....
آجوما: با فکر کردن و هیچ کاری نکردن و شرکت نرفتن و سر معاملات نرفتن کاری درست نمیشه میشه؟
تهیونگ: .....
آجوما:به کوک گفتی میخای ببینیشون؟
تهیونگ: آره
آجوما:خب چی گفت؟
تهیونگ:خوب برخورد نکرد واکنش جالبی نشون ندادی
آجوما: نگو که انتظار داشتی خوب برخود کنه!
تهیونگ: نه ولی ...ولی....
آجوما:تهیونگ به خودت سر و سامون بده این چه کیم تهیونگیه؟
اگر عین قبل مصمم و استوار و محکم باشی همون کیم تهیونگی که همه میشناسنش وضعیتت درست عین قبل میشه
......
تهیونگ: خودمم از این وضعیت خوشم نمیاد ولی ...
آجوما:خب پس قبول داری که باید عین قبل شی؟ این مدل بهت نمیاد
تهیونگ: آره
آجوما: خب پس این موضوع بسته شد میریم سراغ موضوع بعد
باید بدونی میخای چیکار کنی میخای بهشون چی بگی میخای چی از زبونشون بشنوی میخای بزاریشون کنار یا میخای باهاشون باشی میخای ببخشیشون با ببخشنت؟ همه چی باید واضح و روشن کنی برای خودت تا بفهمی چی به چیه پسرم
تهیونگ: میخام....اهههههه نمیدونم نمیدونم نمیدونم
آجوما :اوه یه ندونستن که از کوره در رفتن نمیخاد .... میخای بهت بگم؟
تهیونگ: ....آره...
آجوما: خب این آقا میخاد باهاشون بیشتر مراوده داشته باشه مگه نه؟ بلاخره دلش برای همبازی های بچگیش تنگ شده از یه سری کار هایی که سر ندونم کاری هات کردی پشیمونی ولی به خاطر غرورت نمیتونی واضح بیان کنی درسته؟
تیهونگ: آره همینه یه چی تو همین مایه هاست
آجوما: بفرما اینم از این حالا میمونه چی میخای بهشون بگی و اونا بهت بگن کی میتونی ببینیشون ......
حالا هم پاشو پاشو دست و صورتت و بشور بیا پایین صبحانه که بقیه شو برات بگم ...
تهیونگ : ....
ا/ت: ....وای.....جونگکوک ...دیوانه ولم کن خفه شدم
کوک:.....
ا/ت: وای خرس گنده بکش کنار
کوک: چی میگی کله صبحی
ا/ت: کله صبح کجا بود ساعت ۱۲:۳۰ عه
کوک:خب حالا بگیر بخواب بابا
ا/ت: پاشو برو شرکت مگه تو کار و زندگی نداری همش ور دل منی....
کوک:ا/ت کله صبحی چی زدی ؟ خیلی هم دلت بخواد
ا/ت: فعلا که دلم نمیخاد گفتم بهت پاشو
کوک: بفرما
ا/ت: واییی
کوک: چته
ا/ت: نه جن نه خوبه قیافه تو رو دیدم جوجه
کوک: به من میگی جوجه !؟ دارم برات واستا
ا/ت: واوای ترسیدم
آجوما: بچه ها صبحانه که گذشت ناهار چی میخورید؟
کوک: همه چی
ا/ت: موافقم
آجوما: باز اینا صبحانه نخوره تز دادن :/
خیل خب باشه
کوک: این خروس بی محل کیه ؟
ا/ت:..... نوشته سه جون
کوک: ای بابا نمیزارن استراحت کنیم یه روز
الو بله ؟
سه جون: به عجبه بلاخره سعادت داشتیم صدای شما رو بشنویم آقا....
کوک: دیگه بخت یارت بوده امرتون؟
سه جون: خب بگم براتون که....
کوک: خلاصش کن
سه جون: چشم امشب یه دور همی داریم خوشحال میشیم تشریف بیارید رقیب رقبا منتظرتونن جناب....
کوک: هوففف حالا کیا هستن ؟
سه جون: خودتون همرو میشناسید بلاخره خودتون یکی از اونایی اید
کوک: حالا ببینم چی میشه
سه جون: اوه راستی خواهرتون هم بیارید خوشحال میشیم
کوک:میخام خوشحال نشید
سه جون : نه سوتفاهم پیش نیاد همسرم و بقیه خانوم ها هستن گفتم ایشون هم بیارید
کوک: ببینم چی میشه
.....
سه جون: فعلا
کوک:....
کوک ویو
خب خانوما بفرمایید
۷.۸k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.