ادامه پارت۷ (داستان عشق قدیمی ما)
بسم الله به امید اینکه این دفعه پاک نشه نوشتم
ا/ت:
شاید تهیوتگ راست می گفت شاید بهتر بود اول فکر می کردم به هرحال الآن وقت تسلیم شدن نبود
+ خیلی خب بخاطر تو تا فردا صبح صبر می کنم خوب فکرامو می کنم و بهت میگم
_ ا/ت مجبور نیستی زود تصمیم بگیری تو...
نزاشتم حرفشو کامل کنه که گفتم: من به همین مدت زمان راضیم بیشتر نمیخوام مطمئن باش تا فردا با یه چهره ی مطمئن جوابمو بهت میگم
هیچی نگفتم و رفتم سرکلاس از یه دختر که پشت سرم نشسته بود پرسیدم : ببخشید شما پارسال توی این کلاس بودین؟
دختره اولش تعجب کرد ولی بعدش گفت: آره چطور چون یادت نمیاد می پرسی ؟
گفتم: اوهوم میشه بدونم من پارسال با کی دوست بودم؟
دختره: پارسال با لینا دوست بودی یادته روز اول یکی سفت بغلت کرد اون لیناست اتفاقا دیروز شنیدم که می گفت دلش برات تنگ شده ولی نمیدونه چطوری باهات دوست بشه
دلم برای لینا سوخت ولی میتونم دوباره باهاش دوست باشم گفتم: ممنونم میشه اسم خودتم بدونم ؟
دختره: اوهوم من لیا هستم
لیا و لینا؟ چقد شبیه همن پرسیدم: احیانا خواهر لینا نیستی؟
لیا: چرا هستم درست فهمیدی
چه جالب با دوقلوهای کلاسمون قراره دوست باشم
ا/ت: لیا جان میشه یه سوال بپرسم؟ قبلا که با تهیونگ بودم چطوری بود؟
لیا: خب من اون موقع خیلی حواسم به شما دوتا نبود ولی تا جایی که از لینا و بقیه می شنیدم آدم خوشحالی بود توهم خوشحال بودی
یه روز که اومدی مدرسه برعکس همیشه غم توی چشمات بود همچنین تهیونگ هم غمگین بود
اون روز...
ا/ت:
شاید تهیوتگ راست می گفت شاید بهتر بود اول فکر می کردم به هرحال الآن وقت تسلیم شدن نبود
+ خیلی خب بخاطر تو تا فردا صبح صبر می کنم خوب فکرامو می کنم و بهت میگم
_ ا/ت مجبور نیستی زود تصمیم بگیری تو...
نزاشتم حرفشو کامل کنه که گفتم: من به همین مدت زمان راضیم بیشتر نمیخوام مطمئن باش تا فردا با یه چهره ی مطمئن جوابمو بهت میگم
هیچی نگفتم و رفتم سرکلاس از یه دختر که پشت سرم نشسته بود پرسیدم : ببخشید شما پارسال توی این کلاس بودین؟
دختره اولش تعجب کرد ولی بعدش گفت: آره چطور چون یادت نمیاد می پرسی ؟
گفتم: اوهوم میشه بدونم من پارسال با کی دوست بودم؟
دختره: پارسال با لینا دوست بودی یادته روز اول یکی سفت بغلت کرد اون لیناست اتفاقا دیروز شنیدم که می گفت دلش برات تنگ شده ولی نمیدونه چطوری باهات دوست بشه
دلم برای لینا سوخت ولی میتونم دوباره باهاش دوست باشم گفتم: ممنونم میشه اسم خودتم بدونم ؟
دختره: اوهوم من لیا هستم
لیا و لینا؟ چقد شبیه همن پرسیدم: احیانا خواهر لینا نیستی؟
لیا: چرا هستم درست فهمیدی
چه جالب با دوقلوهای کلاسمون قراره دوست باشم
ا/ت: لیا جان میشه یه سوال بپرسم؟ قبلا که با تهیونگ بودم چطوری بود؟
لیا: خب من اون موقع خیلی حواسم به شما دوتا نبود ولی تا جایی که از لینا و بقیه می شنیدم آدم خوشحالی بود توهم خوشحال بودی
یه روز که اومدی مدرسه برعکس همیشه غم توی چشمات بود همچنین تهیونگ هم غمگین بود
اون روز...
۱۱.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.