وقتی برده عمارتش بودی ولی بعد.... p⁷
×فردا صبح...
با درد شدیدی از خواب بیدار شدم و دیدن وضعم یلد دیشب افتادم هق من دیگه دختر نیستم
مال کسی شدم که حتی نمیشناسمش
از درد فقد گریه میکردم که از خواب بیدار شددوتامون لخت بودیم
بدتر از اون من بودم..
با بدنی کبود و قرمز و خیس
از خودم چندشم میشد ، منم هرزه شدم:)
با دو از اون اتاق کوفتی اومدم بیرون و وارد حموم شدم
بدنم و سفت میشستم و جیغ میزدم حالم از خودم از زندگیم از همه چی
درسته!
تنها چیزی که تا حالا سر پا نگهش داشته بود این بود که دست نخورده بود !
تموم خدمتکار های اینجا حداقل یک بار سکس داشتن به جز اجوما و ات قبلی :)
ات کنون اولینش و با ارباب سخت گیرش تجربه کرده..
×یک ماه بعد....
کوک:باید بندازیش فهمیدی؟*داد*
ات:اما هق اون قلبش تشکیل شده هق گناه داره هق لطفا هققق خودم بزرگش میکنم هق چیزی بهش نمیگم هق لطفا
کوک: خفه شو یا میندازیش یا هر دوتونو میکشم *داد*
ات:هق خواهش ميکنم، هق التماست میکنم من نمیخوام هق بچه ی بی گناه و بکشم لطفا خودم خرجش و میدم هق
کوک:گمشو از جلو چشمام
این وضعیت درست نبود
شبی که کوک با ات خوابید نا خواسته ات رو باردار کرد و حالا بعد از یک ماه فهمیده
و میخواست که بچه رو بندازه ولی گناهش چی بود؟
نه اصلا گناه بچه ها چیه؟ چرا باید تقاص اشتباهات پدر و مادرشون و بدن
اونم همین طور اون که حتی یه جنینه:)
دختر آروم ازروی زمین بلند شد اشکاش و پاک کرد و وارد اتاق شد
سرگیجه،سر درد ، تهوع ، ناراحتی و بغض خفه شده داره بهش فشار میاره و نمی دوسنت چیکار کنه خودش هم سنی نداشت فقد ۱۸ سالش بود :)
داشت گریه میکرد که در اتاقش با شدت باز شد و قامت پسر رو توی چهار چوب در دید ترسید و به تاچ تخت چسبید
کوک: آخر هفته ازدواج میکنیم فکر نکن از روی دلسوزیه مجبورم
و رفت
اشکاش تند تند پایین میومدن
قلبش مرز تپش و رد کرده بود ازدواج؟ چرا؟
میدونید؟
چون پدر جونگکوک اسرار داره ازدواج کنه و یه وارث بیاره
اما پسر حتی توضیح هم نداد
میگن:
دردت توی سینه ی خودت باشه !
اما اضافه نشه !
بغضت توی گلوت باشه !
اما نقطه ضعف نشه!
قانون زندگی اون خیلی وقته همچین چیزی شده
یا میکشی ، یا کشته میشی :)
"دنیای نامرد"
× سال ²⁰⁰¹ " چهار سالگی جانگکوک"
پسر با اشتیاق خرگوش توی دستش و با دو وارد حیاط خونه کرد و شروع کرد داد زدن ...
" ماماننن ماماننننم کشاییی؟
دنبال مادرش میگشت و وارد سالن شد و با چیزی که دید خرگوش از دستش ول شد
پدرش داشت با اسلحه مادرش و می کشت....
با خشم سمت پسرش برگشت
"آ.....آپا؟
با درد شدیدی از خواب بیدار شدم و دیدن وضعم یلد دیشب افتادم هق من دیگه دختر نیستم
مال کسی شدم که حتی نمیشناسمش
از درد فقد گریه میکردم که از خواب بیدار شددوتامون لخت بودیم
بدتر از اون من بودم..
با بدنی کبود و قرمز و خیس
از خودم چندشم میشد ، منم هرزه شدم:)
با دو از اون اتاق کوفتی اومدم بیرون و وارد حموم شدم
بدنم و سفت میشستم و جیغ میزدم حالم از خودم از زندگیم از همه چی
درسته!
تنها چیزی که تا حالا سر پا نگهش داشته بود این بود که دست نخورده بود !
تموم خدمتکار های اینجا حداقل یک بار سکس داشتن به جز اجوما و ات قبلی :)
ات کنون اولینش و با ارباب سخت گیرش تجربه کرده..
×یک ماه بعد....
کوک:باید بندازیش فهمیدی؟*داد*
ات:اما هق اون قلبش تشکیل شده هق گناه داره هق لطفا هققق خودم بزرگش میکنم هق چیزی بهش نمیگم هق لطفا
کوک: خفه شو یا میندازیش یا هر دوتونو میکشم *داد*
ات:هق خواهش ميکنم، هق التماست میکنم من نمیخوام هق بچه ی بی گناه و بکشم لطفا خودم خرجش و میدم هق
کوک:گمشو از جلو چشمام
این وضعیت درست نبود
شبی که کوک با ات خوابید نا خواسته ات رو باردار کرد و حالا بعد از یک ماه فهمیده
و میخواست که بچه رو بندازه ولی گناهش چی بود؟
نه اصلا گناه بچه ها چیه؟ چرا باید تقاص اشتباهات پدر و مادرشون و بدن
اونم همین طور اون که حتی یه جنینه:)
دختر آروم ازروی زمین بلند شد اشکاش و پاک کرد و وارد اتاق شد
سرگیجه،سر درد ، تهوع ، ناراحتی و بغض خفه شده داره بهش فشار میاره و نمی دوسنت چیکار کنه خودش هم سنی نداشت فقد ۱۸ سالش بود :)
داشت گریه میکرد که در اتاقش با شدت باز شد و قامت پسر رو توی چهار چوب در دید ترسید و به تاچ تخت چسبید
کوک: آخر هفته ازدواج میکنیم فکر نکن از روی دلسوزیه مجبورم
و رفت
اشکاش تند تند پایین میومدن
قلبش مرز تپش و رد کرده بود ازدواج؟ چرا؟
میدونید؟
چون پدر جونگکوک اسرار داره ازدواج کنه و یه وارث بیاره
اما پسر حتی توضیح هم نداد
میگن:
دردت توی سینه ی خودت باشه !
اما اضافه نشه !
بغضت توی گلوت باشه !
اما نقطه ضعف نشه!
قانون زندگی اون خیلی وقته همچین چیزی شده
یا میکشی ، یا کشته میشی :)
"دنیای نامرد"
× سال ²⁰⁰¹ " چهار سالگی جانگکوک"
پسر با اشتیاق خرگوش توی دستش و با دو وارد حیاط خونه کرد و شروع کرد داد زدن ...
" ماماننن ماماننننم کشاییی؟
دنبال مادرش میگشت و وارد سالن شد و با چیزی که دید خرگوش از دستش ول شد
پدرش داشت با اسلحه مادرش و می کشت....
با خشم سمت پسرش برگشت
"آ.....آپا؟
۵۰.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.