باسیستم من بازی کن ☠
باسیستم من بازی کن ☠
پارت ۲۰
ته ویو :
اومدم و سر میز شام نشستم وغذامو با بی میلی خوردم ....
بعد از شام دوباره رفتم اتاق ا.ت همچنان خواب بود ولی یهو دیدم داره تکون میخوره ...
چشماشو باز کرد و تا منو دید شروع کرد به گریه کردن و می گفت
*ولم کن خواهش میکنم نزدیک من نیا ....(باجیغ)
اینا رو هی تکرار میکرد
اروم رفتم کنارش و دستامو گرفتم بالا و گفتم
=هی هی من کاریت ندارم اشتباه شده ... اروم باش .. ببین من کاریت ندارم ...
ولی اون همچنان جیغ میزد و به حرفاش ادامه میداد ...
اخر رفتم محکم بغلش کردم تو بغلم دست و پا میزد و میگفت که ولش کنم اما من این کارو نکردم...گاهی منو میزد و گاهی هم اروم میشد و دوباره شروع میکرد ....
اما بعد چند دیقه که محکم تو بغلم گرفتمش کم کم اروم شده بود و فقط گریه میکرد ...
اروم بهش گفتم
=من کاریت ندارم ...اروم ...افرین .خدمتکارا بدون دستور من این کارو کردن که منم تنبیه شون کردم ....اروم ...بسه خب ؟
کم کم دیدم گریه نمیکرد و فهمیدم تو بغلم خوابش برده ....اروم گذاشتمش رو تخت و سرشو ناز کردم در گوشش اروم گفتم... دیگه هیچ وقت اونو نمیبینی....
ا.ت ویو :
اروم چشمامو باز کردم ... وقتی دیدمش با یاد اوری این که اون همه ی این بلا هارو سرم اورده نابود شدم .... جیغ میزدم و گریه میکردم و بهش میگفتم که تنهام بزاره ...ولی نه تنها این کارو نکرد بلکه اومد و محکم بغلم کرد ...
دیگه نای مقاومت نداشتم و بیجون تو بغلش فقط گریه میکردم ....
گلوم گرفته بود .که اروم در گوشم گفت که تقصیر اون نبوده و اشتباهی شده ...و سعی میکرد ارومم کنه ..
که با این حرفش تقریبا میشد گفت اروم شدم و دیگه نفهمیدم چی شد ....
صبح روز بعد )
وقتی دوباره پاشدم بدنم هنوز درد داشت و خودمو نیمه جون روی همون تخت دیدم ......
💙خوشگلا اینم از پارت اخر امروز ... ❤❤لایک و کامنت فراموش نشه
💝💝💝
پارت ۲۰
ته ویو :
اومدم و سر میز شام نشستم وغذامو با بی میلی خوردم ....
بعد از شام دوباره رفتم اتاق ا.ت همچنان خواب بود ولی یهو دیدم داره تکون میخوره ...
چشماشو باز کرد و تا منو دید شروع کرد به گریه کردن و می گفت
*ولم کن خواهش میکنم نزدیک من نیا ....(باجیغ)
اینا رو هی تکرار میکرد
اروم رفتم کنارش و دستامو گرفتم بالا و گفتم
=هی هی من کاریت ندارم اشتباه شده ... اروم باش .. ببین من کاریت ندارم ...
ولی اون همچنان جیغ میزد و به حرفاش ادامه میداد ...
اخر رفتم محکم بغلش کردم تو بغلم دست و پا میزد و میگفت که ولش کنم اما من این کارو نکردم...گاهی منو میزد و گاهی هم اروم میشد و دوباره شروع میکرد ....
اما بعد چند دیقه که محکم تو بغلم گرفتمش کم کم اروم شده بود و فقط گریه میکرد ...
اروم بهش گفتم
=من کاریت ندارم ...اروم ...افرین .خدمتکارا بدون دستور من این کارو کردن که منم تنبیه شون کردم ....اروم ...بسه خب ؟
کم کم دیدم گریه نمیکرد و فهمیدم تو بغلم خوابش برده ....اروم گذاشتمش رو تخت و سرشو ناز کردم در گوشش اروم گفتم... دیگه هیچ وقت اونو نمیبینی....
ا.ت ویو :
اروم چشمامو باز کردم ... وقتی دیدمش با یاد اوری این که اون همه ی این بلا هارو سرم اورده نابود شدم .... جیغ میزدم و گریه میکردم و بهش میگفتم که تنهام بزاره ...ولی نه تنها این کارو نکرد بلکه اومد و محکم بغلم کرد ...
دیگه نای مقاومت نداشتم و بیجون تو بغلش فقط گریه میکردم ....
گلوم گرفته بود .که اروم در گوشم گفت که تقصیر اون نبوده و اشتباهی شده ...و سعی میکرد ارومم کنه ..
که با این حرفش تقریبا میشد گفت اروم شدم و دیگه نفهمیدم چی شد ....
صبح روز بعد )
وقتی دوباره پاشدم بدنم هنوز درد داشت و خودمو نیمه جون روی همون تخت دیدم ......
💙خوشگلا اینم از پارت اخر امروز ... ❤❤لایک و کامنت فراموش نشه
💝💝💝
۱۱.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.