«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_⁷»
خواست در و ببنده که جلوشو گرفتم
ات: چیشده
انداختمش داخل
جونگکوک: امروز و یادت رفت ها
ات: چ..... چی
جونگکوک: لمروز صبح سر ناهار با کی حرف میزدی ها
ات: دو... دوستم
جونگکوک: ببین ات.... تو مال منی حق ندازی با پسر دیگه ای در ارتباط باشی فهمیدی
ات: چ... چرا
جونگکوک: چون دوست دارم
ات: بسه.. بسه... جونگکوک من، و، تازه دو روز هم و دیدیم و تو ففط برادر دوستمی نه کمتر نه بیشتر بهتر حست و دفن کنی و اینکه با کی میگردم به تو ربطی نداره فهمیدی
جونگکوک: داری به من دستور میدی ها(عصبی)
ات:...
جونگکوک: بایدم حرفی نداشته باشی
چسبوندمش به دیوار و ل*ب*ا*م و گذاشتم روی ل*ب*ا*ش و م*ک میزدم تما همکاری نمی کرد ازش جدا شدم
جونگکوک: میبینمت
و رفتم بیرون
ات ویو
ات: پسره.... نفس عمیق آروم.... بهتره برم روتین پوشتیم و انجام بدم
و رفتم دور روتین پوستیم بعد روتین پوستیم رفتم و گرفتم خوابیدم
فردا صبح
ات ویو
با برخورد نور به چشمام بلند شدم
ات: هعیییی
بلند شدم و رفتم دستشویی و مسواک زدم و اومدم یه لباس انتخاب کردم و پوشیدم (اسلاید بعد) و بعدش رفتم جلوی آینه موهلمو شونه زدم و یه میکاپ ساده کردم و از اتاق زدم بیرون که همون موقع جونگکوک هم اومد من سری رفتم پایین لیا هم بود همه بیدار بودن
ات: صبح بخیر
همه: صبح بخیر
که جونگکوک از پله ها اومد پایین
جونگکوک: های
همه بجز ات: های
لیا: داداش
جونگکوک: هوم
لیا: مامان زنگ زد گفت بریم خونه
جونگکوک:اوم... تو رو میزارم خونه من خودم کار دارم میدونی که
تهیونگ: جونگکوک
جونگکوک: بله
تهیونگ: منم میام
جونگکوک: اوکی
تهیونگ:یس
خب پس بریم
ات: بریم منم کار دارم
رفتم بالا و چمدونم و آوردم و رفتیم من دوباره با جونگکوک بودم ولی....
«part_⁷»
خواست در و ببنده که جلوشو گرفتم
ات: چیشده
انداختمش داخل
جونگکوک: امروز و یادت رفت ها
ات: چ..... چی
جونگکوک: لمروز صبح سر ناهار با کی حرف میزدی ها
ات: دو... دوستم
جونگکوک: ببین ات.... تو مال منی حق ندازی با پسر دیگه ای در ارتباط باشی فهمیدی
ات: چ... چرا
جونگکوک: چون دوست دارم
ات: بسه.. بسه... جونگکوک من، و، تازه دو روز هم و دیدیم و تو ففط برادر دوستمی نه کمتر نه بیشتر بهتر حست و دفن کنی و اینکه با کی میگردم به تو ربطی نداره فهمیدی
جونگکوک: داری به من دستور میدی ها(عصبی)
ات:...
جونگکوک: بایدم حرفی نداشته باشی
چسبوندمش به دیوار و ل*ب*ا*م و گذاشتم روی ل*ب*ا*ش و م*ک میزدم تما همکاری نمی کرد ازش جدا شدم
جونگکوک: میبینمت
و رفتم بیرون
ات ویو
ات: پسره.... نفس عمیق آروم.... بهتره برم روتین پوشتیم و انجام بدم
و رفتم دور روتین پوستیم بعد روتین پوستیم رفتم و گرفتم خوابیدم
فردا صبح
ات ویو
با برخورد نور به چشمام بلند شدم
ات: هعیییی
بلند شدم و رفتم دستشویی و مسواک زدم و اومدم یه لباس انتخاب کردم و پوشیدم (اسلاید بعد) و بعدش رفتم جلوی آینه موهلمو شونه زدم و یه میکاپ ساده کردم و از اتاق زدم بیرون که همون موقع جونگکوک هم اومد من سری رفتم پایین لیا هم بود همه بیدار بودن
ات: صبح بخیر
همه: صبح بخیر
که جونگکوک از پله ها اومد پایین
جونگکوک: های
همه بجز ات: های
لیا: داداش
جونگکوک: هوم
لیا: مامان زنگ زد گفت بریم خونه
جونگکوک:اوم... تو رو میزارم خونه من خودم کار دارم میدونی که
تهیونگ: جونگکوک
جونگکوک: بله
تهیونگ: منم میام
جونگکوک: اوکی
تهیونگ:یس
خب پس بریم
ات: بریم منم کار دارم
رفتم بالا و چمدونم و آوردم و رفتیم من دوباره با جونگکوک بودم ولی....
۲۳.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.