فیک//عشق خونین//bleeding heart //
پارت ¹⁷/♡
ویو نیولا
امروز بعد مدرسه اجازه داده بودن که بریم یه زره توی پارک بغل مدرسه کا یه زره راهش طولانی بود من زود تر از همه اونجا رسیدم و به خونه ی بغلش نگاهی انداختم وایستا این همون پیرزنه بود برم پیشش آره پیرم میخواستم برم که یه پسر بچه کنارش دیدم که داره باهاش میخنده و بازی میکنه یه دفعه ای سرجام وایستادم اگه به قول خودش من نوه اش هستم منو میندازه توی پرورشگاه ولی نوه های دیگشو پیش خودش نگه میداره ؟! مگه من اینجا اضافه بودم که گریم خود به خود در اومد و همینطور نیشم . دهنمو رو هم گذاشتم و از اونجا دور شدم .
...تو راه سرم پایین بود چون منتظر این بودم که نیشم بره تو که محکم به یه کی خوردم و سرمو بالا گرفتم........
ویو کوک
داشتم قدم میزدم
هوا خیلی دلنشین و خوب بود و توی این لحظات همیشه ماسک همراهم بود:)
خیلی سخت بود بعضی موقع حتی تنگی نفس میگرفتم ولی خب مجبور بودم
داشتم میرفتم برای خونه چیزی بخرم که به یه دختر کوچولو برخورد کردم که تا گردنم قد داشت. به من نگاه کرد . چه چشمای قرمز روشن زیبایی داشت بهش خیره شده بودم که گفت
+ م...من معذرت میخوام..
_آاا نه من باید غدر خواهی کنم ببخشید
+ نه تقصیر منه که به راهم نگاه نمیکنم
_(سر تکون داد)
و بعد از یه تعظیم به راه خودمون ادامه دادیم(اسلاید ۲ جونگکوک با همین تیپ ولی دستش پایین بود)
[رفتم خونه]
_سلامم
&سلام بابایی خوبی؟!
_آره بیا لیستو خریدم
&مرسی پسر قشنگم
&بچم بزرگ شده (فاز گریه گرفته )
_وایی حالا چی شده مگه
_راستی بابا بیا بشین یه حرفی باهات دارم
&چیشده
_ خب خواهر تو مگه گم نشده بود ؟! بچش هم که تصادف کرد و از اون موقع دیگه خبری ازش نشد میگم.....اون کجاعه الان؟!
&باز بحث و شروع کردیاا
_خب برام سواله
&یه بار بهت گفتم اینقدر دخالت نکن تو این چیزا
_آخه چرا نمیخوای درباره خونوادم بدونم؟!
&اون فامیلته نه خونوادت (داد)
_......
رفتم تو اتاقم
واقعا خیلی دوست داشتم ببینمش خیلی دلم برای بازیگوشی هاش تنگ شده امید وارم هرجا هست به موفقیت برسه نکنه اون گم شده واییی خب من امسال رشتمو انتخاب میکنم من پلیس میشم هم به مردمم کمک میکنم هم برای کشورم هم اینکه شاید یه روزی جسدشونو پیدا کردم........
۵ لایک و ۲ کامنت
._.
ویو نیولا
امروز بعد مدرسه اجازه داده بودن که بریم یه زره توی پارک بغل مدرسه کا یه زره راهش طولانی بود من زود تر از همه اونجا رسیدم و به خونه ی بغلش نگاهی انداختم وایستا این همون پیرزنه بود برم پیشش آره پیرم میخواستم برم که یه پسر بچه کنارش دیدم که داره باهاش میخنده و بازی میکنه یه دفعه ای سرجام وایستادم اگه به قول خودش من نوه اش هستم منو میندازه توی پرورشگاه ولی نوه های دیگشو پیش خودش نگه میداره ؟! مگه من اینجا اضافه بودم که گریم خود به خود در اومد و همینطور نیشم . دهنمو رو هم گذاشتم و از اونجا دور شدم .
...تو راه سرم پایین بود چون منتظر این بودم که نیشم بره تو که محکم به یه کی خوردم و سرمو بالا گرفتم........
ویو کوک
داشتم قدم میزدم
هوا خیلی دلنشین و خوب بود و توی این لحظات همیشه ماسک همراهم بود:)
خیلی سخت بود بعضی موقع حتی تنگی نفس میگرفتم ولی خب مجبور بودم
داشتم میرفتم برای خونه چیزی بخرم که به یه دختر کوچولو برخورد کردم که تا گردنم قد داشت. به من نگاه کرد . چه چشمای قرمز روشن زیبایی داشت بهش خیره شده بودم که گفت
+ م...من معذرت میخوام..
_آاا نه من باید غدر خواهی کنم ببخشید
+ نه تقصیر منه که به راهم نگاه نمیکنم
_(سر تکون داد)
و بعد از یه تعظیم به راه خودمون ادامه دادیم(اسلاید ۲ جونگکوک با همین تیپ ولی دستش پایین بود)
[رفتم خونه]
_سلامم
&سلام بابایی خوبی؟!
_آره بیا لیستو خریدم
&مرسی پسر قشنگم
&بچم بزرگ شده (فاز گریه گرفته )
_وایی حالا چی شده مگه
_راستی بابا بیا بشین یه حرفی باهات دارم
&چیشده
_ خب خواهر تو مگه گم نشده بود ؟! بچش هم که تصادف کرد و از اون موقع دیگه خبری ازش نشد میگم.....اون کجاعه الان؟!
&باز بحث و شروع کردیاا
_خب برام سواله
&یه بار بهت گفتم اینقدر دخالت نکن تو این چیزا
_آخه چرا نمیخوای درباره خونوادم بدونم؟!
&اون فامیلته نه خونوادت (داد)
_......
رفتم تو اتاقم
واقعا خیلی دوست داشتم ببینمش خیلی دلم برای بازیگوشی هاش تنگ شده امید وارم هرجا هست به موفقیت برسه نکنه اون گم شده واییی خب من امسال رشتمو انتخاب میکنم من پلیس میشم هم به مردمم کمک میکنم هم برای کشورم هم اینکه شاید یه روزی جسدشونو پیدا کردم........
۵ لایک و ۲ کامنت
._.
۲.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.