عشق ابدی پارت ۱۰۷
عشق ابدی پارت ۱۰۷
ویو یونگی
+ از جیمینم ناراحت نشو . مطمئن باش بفهمه اینو از خوشحالی بال در میاره و از شرمندگیش میره تو زمین(خنده)
کوک : باشه...پس ، فردا ؛ هوم؟
+اوهوم :)
زیاد حوصله نداشتم
ازش خدافظی کردم و به بهونه این که جیمین دم دره قانع اش کردم که نیاد باهام
تلپورت شدم جنگل
دنبال جیمین بودم ؛ نمیدونستم کجارو دیگه دنبالش بگردم
گوشیش هم سر به هوا جا گذاشته بود
سعی کردم آروم باشم و بفهمم کجاست
بعد ۳ مین ارتباط گرفتم و فهمیدم رفته جایی که نباید میرفت
با سرعت رفتم سمت همون مکان ؛ اگر یکم جلو تر میرفت تو دام گرگینه ها میوفتاد
داشتم دنبالش میگشتم و اسمش رو فریاد میزدم که نزدیک مرز دیدمش
سریع گرفتمش و پرتش کردم عقب
دندون نیشام در اومده بود و میدونستم تبدیل شدم
خیلی ازش عصبانی بودم
+ دیوونه شدی جیمین؟ داشتی با پای خودت میرفتی تو دام مرگ(بم و بلند)
-تو..تو اینجا چیکار میکنی؟؟
یکم که آروم تر شدم دندونام پنهان شدن و چشمام از حالت اولیه در اومد
+پوففف...چیکار میکنی جیم؟ میفهمی اگر یه دقیقه دیر تر میرسیدم بر باد رفته بودی؟؟
-چ...چرا!؟
+ داشتی مرز بین محدوده ما و گرگینه ها رو رد میکردی. و اگر میرفتی اون ور همه چی خراب میشد(بلند).
-ب...ببخشید اما من ... اما من فقط میخواستم یکم خون بخورم
+ یکم از نیروت استفاده کن جیم!!(جدی)
بلندش کردم و رفتم سمت خونه ام
-بزارم زمین یو..یونگی(بغض)
+نمیخواد(جدی)
دیگه چیزی نگفت . شاید یکم تند رفته باشم اما حقش بود ... کم ازش عصبانی نبودم
بردمش خونه و پرتش کردم رو تخت
-آخخ..آی یونگییی!(ناله و بلند)
+ها؟
-چته؟؟
+تو چت شده جیمین؟ هنوزم ازت عصبانی ام. اون از داد و بیداد اولت ، اون از رفتن یهوییت و الانم این حواس پرتی بزرگت!(جدی و بلند)
-چرا سرم داد میزنی؟ میدونم کارم اشتباه بود اما یکم بهم حق بده لعنتی .
+حق؟ چشم استاد..(پوزخند)
که...
یاه یاه
چقدر دلم برا این فیک مون تنگ شده بود😂😐
خلاصه که ببخشید اگر بد مینویسم 🫂
ویو یونگی
+ از جیمینم ناراحت نشو . مطمئن باش بفهمه اینو از خوشحالی بال در میاره و از شرمندگیش میره تو زمین(خنده)
کوک : باشه...پس ، فردا ؛ هوم؟
+اوهوم :)
زیاد حوصله نداشتم
ازش خدافظی کردم و به بهونه این که جیمین دم دره قانع اش کردم که نیاد باهام
تلپورت شدم جنگل
دنبال جیمین بودم ؛ نمیدونستم کجارو دیگه دنبالش بگردم
گوشیش هم سر به هوا جا گذاشته بود
سعی کردم آروم باشم و بفهمم کجاست
بعد ۳ مین ارتباط گرفتم و فهمیدم رفته جایی که نباید میرفت
با سرعت رفتم سمت همون مکان ؛ اگر یکم جلو تر میرفت تو دام گرگینه ها میوفتاد
داشتم دنبالش میگشتم و اسمش رو فریاد میزدم که نزدیک مرز دیدمش
سریع گرفتمش و پرتش کردم عقب
دندون نیشام در اومده بود و میدونستم تبدیل شدم
خیلی ازش عصبانی بودم
+ دیوونه شدی جیمین؟ داشتی با پای خودت میرفتی تو دام مرگ(بم و بلند)
-تو..تو اینجا چیکار میکنی؟؟
یکم که آروم تر شدم دندونام پنهان شدن و چشمام از حالت اولیه در اومد
+پوففف...چیکار میکنی جیم؟ میفهمی اگر یه دقیقه دیر تر میرسیدم بر باد رفته بودی؟؟
-چ...چرا!؟
+ داشتی مرز بین محدوده ما و گرگینه ها رو رد میکردی. و اگر میرفتی اون ور همه چی خراب میشد(بلند).
-ب...ببخشید اما من ... اما من فقط میخواستم یکم خون بخورم
+ یکم از نیروت استفاده کن جیم!!(جدی)
بلندش کردم و رفتم سمت خونه ام
-بزارم زمین یو..یونگی(بغض)
+نمیخواد(جدی)
دیگه چیزی نگفت . شاید یکم تند رفته باشم اما حقش بود ... کم ازش عصبانی نبودم
بردمش خونه و پرتش کردم رو تخت
-آخخ..آی یونگییی!(ناله و بلند)
+ها؟
-چته؟؟
+تو چت شده جیمین؟ هنوزم ازت عصبانی ام. اون از داد و بیداد اولت ، اون از رفتن یهوییت و الانم این حواس پرتی بزرگت!(جدی و بلند)
-چرا سرم داد میزنی؟ میدونم کارم اشتباه بود اما یکم بهم حق بده لعنتی .
+حق؟ چشم استاد..(پوزخند)
که...
یاه یاه
چقدر دلم برا این فیک مون تنگ شده بود😂😐
خلاصه که ببخشید اگر بد مینویسم 🫂
۲.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.