(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۷۳
آلیس با کمال پروی گفت
آلیس: خوب که چی این تو بودی که راکان رو سمته دختر جون فرستادی که باهاش ب*زور ر*ابطه داشت خودتو بزار جاش یکی بهت اینجوری رفتار میکرد تو چیکار میکنی ها
سمته اش قدم برداشت
آلیس: بگو دیگه ....
دوباره بهش نزدیک تر شد و این بار روبه رو هم ایستاده بود
لیدیا : دختره ..... کاری میکنم که همین همسرت که آن قدر به اش مینازی
به این اتاق نزدیک هم نشه حالا میبینی
آلیس: تو با نقشه پست و کثیفت میخواستی منو با دست های شاهزاده بیرون کنی درست نمیگم اما دیدی چی شد
لیدیا بدونه حرف دیگی از اتاق خارج شد آلیس از شدت عصبانیت دستی تو موهایش کشید و در فکر فروع رفت
《》《》《》《》《》《》《》
آلیس تو بالکن ایستاده بود و درگیر با افکار اش بود یعنی لیدیا این باز چیکار میکرد این بار چه کلکی تو کارش بود باید زود تر به شاهزاده جونکوک میگفت از اتاق اش خارج شد و سمته خدمه ای رفت
آلیس: شاهزاده جونکوک کجاست
خدمه: با عالیجناب تهیونگ دارن شمشیر بازی میکنن
آلیس: باشه
آلیس سمته سالون شمشیر بازی قدم برداشت ناگهان آنا را دید که از پلا بالا نمیره آلیس از پله ها پایین رفت و خنده ای کرد
آلیس: بانو آنا با پله ها دارید صحبت میکنید
آنا تک خنده ای کرد
آنا : نه بانو آلیس فقد نمیتونم از رو پله بالا برم میترسم
آلیس باز هم خندید
آلیس: پس پله ها ترسناک هستن
آنا: نه خوب راستش شما میدونی
آلیس: چی رو
آنا : راستش ب*اردار هستم
آلیس زود آنا را بغل کرد و زود ازش جدا شد
آلیس: چرا بهم نگفتی آنا چرا بانو آنا
آنا: حالت خوب نبود ما هم مزاحمت نشدیم
آلیس: تبریک میگم باید جشنی بث بر پا کنیم و شاید ملکه نزاره ولی ما خودمونی میگیریم باش
آنا: نیازی نیست
آلیس: چرا خوبشم هست داشتم می رفتم پیشه شاهزاده عالیجناب تهیونگ هم اونجاست پس برویم
آنا: آره برویم
سمته سالون شمشیر بازی رفتن و بالا ایستاده بودن به شمشیر بازی آن ها نگاه میکردن
آلیس: بگو ببینم عالیجناب تهیونگ خوشحال شدن
آنا: آره خیلی خوشحال شد
@h41766101
پارت ۷۳
آلیس با کمال پروی گفت
آلیس: خوب که چی این تو بودی که راکان رو سمته دختر جون فرستادی که باهاش ب*زور ر*ابطه داشت خودتو بزار جاش یکی بهت اینجوری رفتار میکرد تو چیکار میکنی ها
سمته اش قدم برداشت
آلیس: بگو دیگه ....
دوباره بهش نزدیک تر شد و این بار روبه رو هم ایستاده بود
لیدیا : دختره ..... کاری میکنم که همین همسرت که آن قدر به اش مینازی
به این اتاق نزدیک هم نشه حالا میبینی
آلیس: تو با نقشه پست و کثیفت میخواستی منو با دست های شاهزاده بیرون کنی درست نمیگم اما دیدی چی شد
لیدیا بدونه حرف دیگی از اتاق خارج شد آلیس از شدت عصبانیت دستی تو موهایش کشید و در فکر فروع رفت
《》《》《》《》《》《》《》
آلیس تو بالکن ایستاده بود و درگیر با افکار اش بود یعنی لیدیا این باز چیکار میکرد این بار چه کلکی تو کارش بود باید زود تر به شاهزاده جونکوک میگفت از اتاق اش خارج شد و سمته خدمه ای رفت
آلیس: شاهزاده جونکوک کجاست
خدمه: با عالیجناب تهیونگ دارن شمشیر بازی میکنن
آلیس: باشه
آلیس سمته سالون شمشیر بازی قدم برداشت ناگهان آنا را دید که از پلا بالا نمیره آلیس از پله ها پایین رفت و خنده ای کرد
آلیس: بانو آنا با پله ها دارید صحبت میکنید
آنا تک خنده ای کرد
آنا : نه بانو آلیس فقد نمیتونم از رو پله بالا برم میترسم
آلیس باز هم خندید
آلیس: پس پله ها ترسناک هستن
آنا: نه خوب راستش شما میدونی
آلیس: چی رو
آنا : راستش ب*اردار هستم
آلیس زود آنا را بغل کرد و زود ازش جدا شد
آلیس: چرا بهم نگفتی آنا چرا بانو آنا
آنا: حالت خوب نبود ما هم مزاحمت نشدیم
آلیس: تبریک میگم باید جشنی بث بر پا کنیم و شاید ملکه نزاره ولی ما خودمونی میگیریم باش
آنا: نیازی نیست
آلیس: چرا خوبشم هست داشتم می رفتم پیشه شاهزاده عالیجناب تهیونگ هم اونجاست پس برویم
آنا: آره برویم
سمته سالون شمشیر بازی رفتن و بالا ایستاده بودن به شمشیر بازی آن ها نگاه میکردن
آلیس: بگو ببینم عالیجناب تهیونگ خوشحال شدن
آنا: آره خیلی خوشحال شد
@h41766101
۹.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.