بال پرواز من
یک سال گذشت همه بی خبر از چویا تا اینکه دازای جای چویا رو پیدا کرد و تصمیم گرفت تا با آتسوشی مخفیانه و با لباس مبدل به دنبال چویا برن که آکوتاگاوا و یه دختر به اسم کاترین باهاشون هم راه شدن و همش هم تو راه به دازای میچسبید تا اینکه به کیوتو رسیدن و دازای اول تنها رفت پیش چویا
چویا رو تنها تو شب تو یه پارک پیدا کرد
که داشت آهنگ می خوند دازای با اینکه از چویا متنفر بود ولی صداش رو خیلی دوست داشت گوش داد:
لیلا ی مرا میبرند ای کوچه ها کاری کنید🥺
دیوار دورم بستن ای پنجره ها یاری کنید 🪟
ای کوچه ها کاری کنید 🥲
آغاز کن بی من هی ناز کن بی من 🙂
تا اوج خوشبختی پرواز کن بی من 💔
...
حال منو بی تو فواره میفهمه ⛲
آواره رو تنها آواره میفهمه❤️🩹
رودست شب موندم از بس نخوابیدم 🌠
کاش رفتنت حرف بود اما خودم دیدم 🥺
آغاز کن بی من هی ناز کن بی من 💔
تا اوج خوشبختی پرواز کن بی من 🥀
از زبان دازای:رفتم کنارش نشستم منو با تغییر چهره شناخت اما با تعجب نگاهم کرد
- سلام ببخشید مزاحم شدم صداتون خیلی قشنگ بود
+ سلام ممنونم
- ام ببخشید اسمتون چیه
+ چو...چیز ..چی کا
- از آشنایی با شما خوشبختم اسم من هم دان هست
داشتم از درون به دروغ هردومون میخندیدم
+ منم همین طور شما اهل اینجا نیستید
- بله ما از توکیو اومدیم
+ ما ؟!
- بله با دوستام اومدیم اینجا
+ آها خوب من دیگه باید برم
- شبه میخواین همراتون بیام
+ ممنون ولی میتونم خودم برم
- باشه پس خدا نگهدار
+ خدانگهدار
تا خونه اش دنبالش رفتم یه حس عجیبی داشتم مثل حس مالکیت عجیب بود ولی حسم راجب این موجود نارنجی تغییر کرد
دیگه احساس می کنم که دیگه ازش متنفر نیستم انگار تمام نفرتم ازش الکی بود
چویا رو تنها تو شب تو یه پارک پیدا کرد
که داشت آهنگ می خوند دازای با اینکه از چویا متنفر بود ولی صداش رو خیلی دوست داشت گوش داد:
لیلا ی مرا میبرند ای کوچه ها کاری کنید🥺
دیوار دورم بستن ای پنجره ها یاری کنید 🪟
ای کوچه ها کاری کنید 🥲
آغاز کن بی من هی ناز کن بی من 🙂
تا اوج خوشبختی پرواز کن بی من 💔
...
حال منو بی تو فواره میفهمه ⛲
آواره رو تنها آواره میفهمه❤️🩹
رودست شب موندم از بس نخوابیدم 🌠
کاش رفتنت حرف بود اما خودم دیدم 🥺
آغاز کن بی من هی ناز کن بی من 💔
تا اوج خوشبختی پرواز کن بی من 🥀
از زبان دازای:رفتم کنارش نشستم منو با تغییر چهره شناخت اما با تعجب نگاهم کرد
- سلام ببخشید مزاحم شدم صداتون خیلی قشنگ بود
+ سلام ممنونم
- ام ببخشید اسمتون چیه
+ چو...چیز ..چی کا
- از آشنایی با شما خوشبختم اسم من هم دان هست
داشتم از درون به دروغ هردومون میخندیدم
+ منم همین طور شما اهل اینجا نیستید
- بله ما از توکیو اومدیم
+ ما ؟!
- بله با دوستام اومدیم اینجا
+ آها خوب من دیگه باید برم
- شبه میخواین همراتون بیام
+ ممنون ولی میتونم خودم برم
- باشه پس خدا نگهدار
+ خدانگهدار
تا خونه اش دنبالش رفتم یه حس عجیبی داشتم مثل حس مالکیت عجیب بود ولی حسم راجب این موجود نارنجی تغییر کرد
دیگه احساس می کنم که دیگه ازش متنفر نیستم انگار تمام نفرتم ازش الکی بود
۳.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.