Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
همگی سوار هلیکوپتر شدند ... این هلیکوپتر برای افراد اصلی تیم ویژه بود (همون پسرای خودمون به علاوه مویون و یومی)جونگکوک کنار یومی نشست ... نگاه خیره اش را به او داده بود که متوجه قرمزی چشم خواهر یکی یکدانه اش شد ...
چانه یومی را گرفت و سرش را به طرف خود برگرداند !
جونگکوک : یومی جان ... قربونت برم چیشده ؟
یومی : چـــــ ... چیو ... چـــــ ... چی شده ؟
جونگکوک: گریه کردی ؟
یومی نتوانست جواب برادرش را بدهد سرش را بر سینه اش فرو برد و بی صدا اشک میریخت!
پسر به آرامی دست نوازش را بر سر خواهرش کشیدو گفت : عزیز دلم ... چیزی ازت نمیپرسم ! وقتی به خونه رفتیم چیزی به مامان بابا هم چیزی نمیگم فقط بهم قول بده هروقت خواستی واسم ماجرارو تعریف کنی !
یومی سرش رو بر شانه جونگکوک گذاشت و خوابش برد ...
[جونگکوک ویو]
بعد از چند ساعت به سئول رسیدیم ... دلم نیامد یومی را بیدار کنم ، براید استایل بغلش کردم و سوار ماشینم کردم ...
[یک ساعت بعد]
< خانه جونگکوک و یومی>
یومی را بر تختش گذاشتم به اتاقم رفتم و لباس راحتی ام را پوشیدم .
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
#Park_Jiyoon
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
همگی سوار هلیکوپتر شدند ... این هلیکوپتر برای افراد اصلی تیم ویژه بود (همون پسرای خودمون به علاوه مویون و یومی)جونگکوک کنار یومی نشست ... نگاه خیره اش را به او داده بود که متوجه قرمزی چشم خواهر یکی یکدانه اش شد ...
چانه یومی را گرفت و سرش را به طرف خود برگرداند !
جونگکوک : یومی جان ... قربونت برم چیشده ؟
یومی : چـــــ ... چیو ... چـــــ ... چی شده ؟
جونگکوک: گریه کردی ؟
یومی نتوانست جواب برادرش را بدهد سرش را بر سینه اش فرو برد و بی صدا اشک میریخت!
پسر به آرامی دست نوازش را بر سر خواهرش کشیدو گفت : عزیز دلم ... چیزی ازت نمیپرسم ! وقتی به خونه رفتیم چیزی به مامان بابا هم چیزی نمیگم فقط بهم قول بده هروقت خواستی واسم ماجرارو تعریف کنی !
یومی سرش رو بر شانه جونگکوک گذاشت و خوابش برد ...
[جونگکوک ویو]
بعد از چند ساعت به سئول رسیدیم ... دلم نیامد یومی را بیدار کنم ، براید استایل بغلش کردم و سوار ماشینم کردم ...
[یک ساعت بعد]
< خانه جونگکوک و یومی>
یومی را بر تختش گذاشتم به اتاقم رفتم و لباس راحتی ام را پوشیدم .
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
#Park_Jiyoon
۲.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.