پارت82

#پارت82
شیطونکِ بابا🥺💜

+ یعنی من انقد نفرت انگیزم؟؟

تو چشماش با تنفر نگاهی انداختم

_ بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی

+ اگه با من باشی کاری میکنم فراموش کنی گذشته رو

عصبی خندیدم ، چقد عوضی بود این پسر!! جز حس خودش چیزی دیگه براش اهمیت نداشت

_ مشکل من میدونی کجاست؟؟ اینکه نگذشته ، من دارم توی حال زندگی میکنم

+ نصف دخترای این شهر آرزشونه به دست من ز>ن شن

_ میدونی چیه؟؟ حالم از خودتو دخترای این شهر بهم میخوره

ماساژی به شقیقه هام دادم و به سمت در حرکت کردم

_ بریم کیانا

کیانا بازومو گرفت و با احتیاط از پله ها رفتیم پایین

+ چی میگفت؟؟

_ بعدا میگم بهت

به کمک کیانا مانتومو پوشیدم و از عمارت خارج شدیم ، آروم آروم به سمت در حیاط میرفتیم که با شنیدن صدایی از پشت در متعجب چشم دوختم به کیانا

کمی جلوتر رفتیم تا صدا واضح تر شه

+ تونستی چک کنی اتاقشو؟؟

_ آره ، لپ تاپشو توی اتاقش میزاره ، اما رمز داشت نتونستم بازش کنم

+ باید هرجوری شده رمزشو پیدا کنیم عماد

_ حلش میکنم غمت نباشه

+ هرکاری میکنی زود فقط ، زیاد زمان نداریم

درو ناگهان باز کردم و با دیدن دوتا پسر که مشغول سیگارکشیدن بودن دندون قروچه ای کردم....