اون پلیس خفنیه .. پارت : ۵
تلفن ژولپر زنگ خورد و یهو جدی شد و رفت
گوجو براش عجیب شد ، مردی که انقدر روی خواهرش حساسه چطور با یک زنگ تلفن اونو با یه مرد غریبه تو اتاق تنها گذاشت ؟
گوجو درباره ژولپر خیلی کنجکاو و مشکوک شده بود ، روی مبل نشست و دست جنی رو گرفت و لبخندی زد و گفت : از نامزدی با خانمی مثل شما واقعا خوشحالم
جنی لبخندی زد و گفت: خیلی ممنونم، اگه اجازه بدید کار های متعددي دارم که باید انجام بدم ، شب در مهمانی میبینمتون .
جنی از اتاق خارج شد .
مهمانی در اصل برای شب کریسمس بود
به هر حال با اینکه دخترشون فوت کرده بود اما بخاطر اصل و رسوم خانوادگیشون کریسمس رو برگزار میکردن .
گوجو رفت کنار پنجره و دید جنی پالتو رو پوشیده و برگه وکالتش رو برداشته و طبق روتین داره میره سر کار .
گوجو از اتاق بیرون اومد و پالتوشو پوشید و رفت سمت در خروجی و سوار ماشین شد و به راننده گفت : لطفا منو به جواهر فروشی ببرید
راننده سری تکان داد و بعد از ۱ ربع به جواهر فروشی رسیدن ، گوجو به جوهرات مختلف نگاهی انداخت و میخواست برای کریسمس جواهر مناسبی برای جنی بگیره به هر حال نامزدش بود .
فروشنده گفت: آقا برای همسرتون جواهر میخواین ؟
گوجو یکم سرخ شد و گفت: نه .. برای نامزدم می خوام
فروشنده گفت: خب میتونید از چهره و رنگ پوست نامزدتون بهم بگید ، حتما در این آسمان جواهرات، جواهری پیدا میشه که برازنده نامزد شما باشه .
گوجو لبخندی زد و گفت: خب موهای بژی رنگی داره ، چشم هاش ابیه و پوست سفیدی داره و خیلی لطیف و ملایمه
فروشنده گفت: پس به نظرم یک جواهر رو به خودتون ببرید
گوجو گفت : فقط من یک حلقه میخوام با جواهر حکاکی شده
فروشنده گفت : پس پیشنهاد من برای نامزتون این حلقه هست *عکس پارت*
گوجو: این واقعا بی نقصه !
فروشنده گفت : خوشحالم خوشتون اومده ، امیدوارم هم رنگ چشم های نامزدتون باشه
گوجو لبخندی زد و پول حلقه رو حساب کرد و گفت : بله ، خیلی ممنونم از کمکتون
گوجو جعبه حلقه رو داخل جیب کتش گذاشت و خوشحال بود نقشه نامزد بودنش داره خوب پیش میره فقط میخواست زود تر این بازی تموم بشه .
گوجو براش عجیب شد ، مردی که انقدر روی خواهرش حساسه چطور با یک زنگ تلفن اونو با یه مرد غریبه تو اتاق تنها گذاشت ؟
گوجو درباره ژولپر خیلی کنجکاو و مشکوک شده بود ، روی مبل نشست و دست جنی رو گرفت و لبخندی زد و گفت : از نامزدی با خانمی مثل شما واقعا خوشحالم
جنی لبخندی زد و گفت: خیلی ممنونم، اگه اجازه بدید کار های متعددي دارم که باید انجام بدم ، شب در مهمانی میبینمتون .
جنی از اتاق خارج شد .
مهمانی در اصل برای شب کریسمس بود
به هر حال با اینکه دخترشون فوت کرده بود اما بخاطر اصل و رسوم خانوادگیشون کریسمس رو برگزار میکردن .
گوجو رفت کنار پنجره و دید جنی پالتو رو پوشیده و برگه وکالتش رو برداشته و طبق روتین داره میره سر کار .
گوجو از اتاق بیرون اومد و پالتوشو پوشید و رفت سمت در خروجی و سوار ماشین شد و به راننده گفت : لطفا منو به جواهر فروشی ببرید
راننده سری تکان داد و بعد از ۱ ربع به جواهر فروشی رسیدن ، گوجو به جوهرات مختلف نگاهی انداخت و میخواست برای کریسمس جواهر مناسبی برای جنی بگیره به هر حال نامزدش بود .
فروشنده گفت: آقا برای همسرتون جواهر میخواین ؟
گوجو یکم سرخ شد و گفت: نه .. برای نامزدم می خوام
فروشنده گفت: خب میتونید از چهره و رنگ پوست نامزدتون بهم بگید ، حتما در این آسمان جواهرات، جواهری پیدا میشه که برازنده نامزد شما باشه .
گوجو لبخندی زد و گفت: خب موهای بژی رنگی داره ، چشم هاش ابیه و پوست سفیدی داره و خیلی لطیف و ملایمه
فروشنده گفت: پس به نظرم یک جواهر رو به خودتون ببرید
گوجو گفت : فقط من یک حلقه میخوام با جواهر حکاکی شده
فروشنده گفت : پس پیشنهاد من برای نامزتون این حلقه هست *عکس پارت*
گوجو: این واقعا بی نقصه !
فروشنده گفت : خوشحالم خوشتون اومده ، امیدوارم هم رنگ چشم های نامزدتون باشه
گوجو لبخندی زد و پول حلقه رو حساب کرد و گفت : بله ، خیلی ممنونم از کمکتون
گوجو جعبه حلقه رو داخل جیب کتش گذاشت و خوشحال بود نقشه نامزد بودنش داره خوب پیش میره فقط میخواست زود تر این بازی تموم بشه .
۶.۴k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.