پارت3 مدار چشمانش
#پارت3#مدار_چشمانش
بدون این که جهت نگاهمو تغییر بدم رو به آیدا گفتم _خاک توسرت آیدا به این میگن هتل..
آیدا هم رد نگاهمو گرفت و به اون ساختمون فوق العاده مجلل رسید و سوتی کشید_اووووه چی ساختن...
چند ثانیه به نمای سنگ و ظاهر قصر مانند اون هتل خیره شدم که یهو به خودم اومدم و چمدونم و تو بغل آیدا پرت کردم
آیدا_چته وحشی؟
_مثانه ام داره میترکه...
اینو گفتمو بلافاصله با دو از عرض خیابون رد شدم و با سرعت تو لابی همون هتل شلیک شدم. با چشم دنبال تابلوی wc گشتم و به سمتش پرواز کردم.صدلی پای ایدا رو میشنیدم که دنبالم میومد.
تو دسشویی که بودم آیدا از تو سالن گفت
_ناموسا عجب چیزی ساختنا...تو عمرم توالت به این قشنگی ندیده بودم...غلط نکنم هتلش از 500ستاره هم رد کرده..
به چرت و پرتای آیدا لبخند میزدمو همزمان عملیات تخلیه رو مدریت میکردم(😄 ) که صدای پایی اومد و آیدا ساکت شد.
بعدم صدای دختری اومد که با لهجه آمریکایی قشنگش با تلفن حرف میزد و انگاری خیلی شاکی بود
دختره_من یه لحظه هم این جا نمیمونم...اصلا برام مهم نیست..نه...اون جشن خیریه و این که اونا چی میخوان ذره ای برام اهمیت نداره....
همون طور که به حرفاش گوش میکردم از اتاقک دستشویی بیرون اومدم دختره پشت به من و روبه آینه ایستاده بود.
اولین قدمم رو به سمت روشویی برداشتم که نگاهم میخ چهرش شد که تو آینه مشخص بود.
باورم نمیشد....انگار داشتم عکس خودمو نگاه میکردم...
چشمای قهوه ای و ابروهای کشیده...موهای خرمایی که صورتشو قاب گرفته بود...پوست سفیدشو دماغ و دهن کوچولوش...همه چیزش درست مثل من بود....
تا چند دقیقه مات مونده بودم انگار که قدرت تکلمم رو هم همراه چیزای دیگه دفع کرده بودم(😉 )
دختره همچنان بیخیال و اسوده به فک زدنش با تلفن ادامه میداد. در اخر نگاهی عاقل اندر سفیه به ایدا که بهش زل زده بود انداخت و بدون این که منو ببینه از سالن دسشویی بیرون رفت...
بدون این که جهت نگاهمو تغییر بدم رو به آیدا گفتم _خاک توسرت آیدا به این میگن هتل..
آیدا هم رد نگاهمو گرفت و به اون ساختمون فوق العاده مجلل رسید و سوتی کشید_اووووه چی ساختن...
چند ثانیه به نمای سنگ و ظاهر قصر مانند اون هتل خیره شدم که یهو به خودم اومدم و چمدونم و تو بغل آیدا پرت کردم
آیدا_چته وحشی؟
_مثانه ام داره میترکه...
اینو گفتمو بلافاصله با دو از عرض خیابون رد شدم و با سرعت تو لابی همون هتل شلیک شدم. با چشم دنبال تابلوی wc گشتم و به سمتش پرواز کردم.صدلی پای ایدا رو میشنیدم که دنبالم میومد.
تو دسشویی که بودم آیدا از تو سالن گفت
_ناموسا عجب چیزی ساختنا...تو عمرم توالت به این قشنگی ندیده بودم...غلط نکنم هتلش از 500ستاره هم رد کرده..
به چرت و پرتای آیدا لبخند میزدمو همزمان عملیات تخلیه رو مدریت میکردم(😄 ) که صدای پایی اومد و آیدا ساکت شد.
بعدم صدای دختری اومد که با لهجه آمریکایی قشنگش با تلفن حرف میزد و انگاری خیلی شاکی بود
دختره_من یه لحظه هم این جا نمیمونم...اصلا برام مهم نیست..نه...اون جشن خیریه و این که اونا چی میخوان ذره ای برام اهمیت نداره....
همون طور که به حرفاش گوش میکردم از اتاقک دستشویی بیرون اومدم دختره پشت به من و روبه آینه ایستاده بود.
اولین قدمم رو به سمت روشویی برداشتم که نگاهم میخ چهرش شد که تو آینه مشخص بود.
باورم نمیشد....انگار داشتم عکس خودمو نگاه میکردم...
چشمای قهوه ای و ابروهای کشیده...موهای خرمایی که صورتشو قاب گرفته بود...پوست سفیدشو دماغ و دهن کوچولوش...همه چیزش درست مثل من بود....
تا چند دقیقه مات مونده بودم انگار که قدرت تکلمم رو هم همراه چیزای دیگه دفع کرده بودم(😉 )
دختره همچنان بیخیال و اسوده به فک زدنش با تلفن ادامه میداد. در اخر نگاهی عاقل اندر سفیه به ایدا که بهش زل زده بود انداخت و بدون این که منو ببینه از سالن دسشویی بیرون رفت...
۱.۲k
۱۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.