بهشت من
بهشت من
پارت دوم
(دامون)
جزوه ها رو تو کلاس جا گزاشتم وارد کلاس شدم که دیدم الیا و یه پسره دیگه داشتن همو میبوسیدن اعصبانی شدم
دامون:زود بیاید دفترم (باداد)
(الیا)
خیلی ترسیده بودم میلرزیم با همون حالت وارد دفتر دامون شد
دامون:این چه کاری بود داشتید وسط کلاس میکردید خجالت نمیکشید
الیا:استاد از قصد نبود من داش...
دامون:هیسسسس ساکت باشید همچی رو دیدم
دامون پسره رو بیرون کرد فقط من مونده بودم امد جلو 3 سانت دیگه میومد لبامون بهم میخورد قدشو کوتاه کرده بود کاملا اندازم شده بود
دامون:اهان پس از این کارا خوشت میاد
یهو منو بوسید
الیا:روانی چی کار میکنی
دامون:مگه خوشت نمیومد
که یهو لبامو بوسید سرمم محکم گرفته بود نمیتونستم تکون بخورم نفسم داشت بند میومد که یهو یکی در رو زد دامون سریع منو ول کرد داشتم نفس های عمیق میکشیدم که یهو دامون منو پرت کرد تو دست شویی و گفت بیا تو
یکی از دانش اموزا با ناز و عشوه که اسمش بارانا بود گفت
بارانا:سلام استاد میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم
داشتم از لای در نگاه میکردم که بارانا نشست و میز دامون و گردن دامون رو گرفت و نزدیک لبش میشد که دامون وحشینه لبشو گرفت 15 دقیقه ای بود که من تو دسک شویی بودم وا ن دوتا داشتن از هم دیگه لب میگرفتن دیگه داشت حالم بهم میخورد در دست شویی رو زدم که یهویی اون دوتا از هم جدا شدند بارانا تا منو دید به دامون نگاه کرد
دامون:خانم هخامنشی اینجا چی کار میکنید ؟
الیا:من تو دست شویی چیکار میکردم؟ چند دقیقه قبل داشتی ازم لب میگرفتی
تا این کلمه رو گفتم بارانا جمع کرد خودشو رفت
تا خواست دامون بیاد سمتم بدو بدو از دفترش رفتم بیرون
پارت دوم
(دامون)
جزوه ها رو تو کلاس جا گزاشتم وارد کلاس شدم که دیدم الیا و یه پسره دیگه داشتن همو میبوسیدن اعصبانی شدم
دامون:زود بیاید دفترم (باداد)
(الیا)
خیلی ترسیده بودم میلرزیم با همون حالت وارد دفتر دامون شد
دامون:این چه کاری بود داشتید وسط کلاس میکردید خجالت نمیکشید
الیا:استاد از قصد نبود من داش...
دامون:هیسسسس ساکت باشید همچی رو دیدم
دامون پسره رو بیرون کرد فقط من مونده بودم امد جلو 3 سانت دیگه میومد لبامون بهم میخورد قدشو کوتاه کرده بود کاملا اندازم شده بود
دامون:اهان پس از این کارا خوشت میاد
یهو منو بوسید
الیا:روانی چی کار میکنی
دامون:مگه خوشت نمیومد
که یهو لبامو بوسید سرمم محکم گرفته بود نمیتونستم تکون بخورم نفسم داشت بند میومد که یهو یکی در رو زد دامون سریع منو ول کرد داشتم نفس های عمیق میکشیدم که یهو دامون منو پرت کرد تو دست شویی و گفت بیا تو
یکی از دانش اموزا با ناز و عشوه که اسمش بارانا بود گفت
بارانا:سلام استاد میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم
داشتم از لای در نگاه میکردم که بارانا نشست و میز دامون و گردن دامون رو گرفت و نزدیک لبش میشد که دامون وحشینه لبشو گرفت 15 دقیقه ای بود که من تو دسک شویی بودم وا ن دوتا داشتن از هم دیگه لب میگرفتن دیگه داشت حالم بهم میخورد در دست شویی رو زدم که یهویی اون دوتا از هم جدا شدند بارانا تا منو دید به دامون نگاه کرد
دامون:خانم هخامنشی اینجا چی کار میکنید ؟
الیا:من تو دست شویی چیکار میکردم؟ چند دقیقه قبل داشتی ازم لب میگرفتی
تا این کلمه رو گفتم بارانا جمع کرد خودشو رفت
تا خواست دامون بیاد سمتم بدو بدو از دفترش رفتم بیرون
۴.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.