part: 9
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
ته: نکنه جون صگ داری؟؟؟ ......میخوای بمیری؟؟؟
انا: کارت تموم شد؟؟
ته: هه..
به سمت در رفتو بازش کرد
و بلند داد زد
ته: الیااااااا
الیا با کله امد
الیا: بله؟
ته: اینو ببر ....... هیکل خوبی داره فروشنده هاشم زیادن پسس....
الیا: ارباب من نزدیکش نمیشممم
تهیونگ به طرف من کشیدششش
ته: خوب به بهش نگاه کن ....فک نکنم تو عین این صگ جوون باشییی...پس حرفی نزنو کارتو بکننن ( داد
الیا بهم نگاه میکرد
ته: چشمتو نشنیدم...
الیا بازم عین جن زده ها نگام میکرد
چیه چزا اینطوری نگام میکنه
تهیونگ اون میله که باهاش اتیشم زدو جلوی الیا گرفت
ته: با تو ااممم
الیا: چ...چشم ارباب
ته: خوبه...
تهیونگ به سمت در رفتو در طول مسیر میله رو یه گوشه پرت کرد
و خارج شد
الیا دستامو باز کردو با اخمی نگام کرد
الیا: یجور لباستو پیش هم نگه دار تا بری پیش بقیه دخترا برات لباس بیارم
همین کارو کردم رفتم پیش بقیه
بدnم خیلی درد میکرد
یه گوشه نشستم و تو خودم جمع شدم انقدر بخواطر اینکه صدام در نیاد...به صورتم و اعصابم فشار اوردم که سر درد گرفتممم
در باز شدو الیه یه تیشرت شبیه تیشرت خودم اوردو
الیه: اینو بپوش
دلم میخواست یدونه بزنم تو پوزش که دیگه اینطوری حرف نزنه
ولی حصله نداشتم و فقط پوشیدم
الیا:پاشو بیا بیرون زخمات و خوب کنن داغون که هستی با اینا دیگه هیچ کی نگاتم نمیکنه
یه دفعه صدایی از در امد
کوک: فعلا که میبینی همچیش از تو سر تره
به طرفش برگشتیم
الیا: بببخششید؟؟؟
کوک: گفتم که مطمعن باش انقدر ارزش داره که رو هوا بزنننش
دستشو به طرفم گرفت و اروم گفت:
_ پاشو
با خودم گفتم اینم شبیه تهیونگه فقط زیر ملایمتش قایم شده
برا همین خودم با بد بختی بلند شدم
کوک: اوکیی اوکی ...
انگار معنیه کارمو گرفت
دنبالش راه افتادم که بردم داخل پذیرایی
کوک: رو مبل بشین برم جعبه رو بیارم
رو مبل نشستم
که بعد از مدت کمی با جعبه برگشت و جلوم نشست
کوک: اسمت انالیه نه؟
سرمو تکون دادم
کوک: منم جونگکوکم
بی محل نصبت به معرفیش نگاخش کردم
کوک: خو .خلاصه من قراره ذخمات درست کنم لباستو درار
چشام درشت شد
کوک: نه ....چییزه بکش بالا
تیشرتو تا رو سیnه هام بالا کشیدم که شاهکار تهیونگ دقیقا زیرش بود
جونگکوک یه دفعه بلند زد زیر خندهه
عجبا دیوونسس
کوک: ببخشید...یکم برام عجیب بود ...ببخشید
جعبه رو باز کرد و پنبه ایی و با چند تا مواد نمیدونم چی بهش زد
و نزدیک سوختگیم کرد
کوک: این زود خوبت میکنه البته سوختگیتوو
وقتی اون پنبه رو بهم میزد ذخمه میسوختت
پنبه رو جدا کرد
کوک: خوب شد ..بببخشد حتمی درد داشته
یه پماد و یچی دیگه که نمیدونم چی بود در ارد
کوک: حالا نوبت V
و بدش دوباره خندید و سری جمع کرد خودشو
بر عکس این درد نداششت
▪ویو انالی▪
ته: نکنه جون صگ داری؟؟؟ ......میخوای بمیری؟؟؟
انا: کارت تموم شد؟؟
ته: هه..
به سمت در رفتو بازش کرد
و بلند داد زد
ته: الیااااااا
الیا با کله امد
الیا: بله؟
ته: اینو ببر ....... هیکل خوبی داره فروشنده هاشم زیادن پسس....
الیا: ارباب من نزدیکش نمیشممم
تهیونگ به طرف من کشیدششش
ته: خوب به بهش نگاه کن ....فک نکنم تو عین این صگ جوون باشییی...پس حرفی نزنو کارتو بکننن ( داد
الیا بهم نگاه میکرد
ته: چشمتو نشنیدم...
الیا بازم عین جن زده ها نگام میکرد
چیه چزا اینطوری نگام میکنه
تهیونگ اون میله که باهاش اتیشم زدو جلوی الیا گرفت
ته: با تو ااممم
الیا: چ...چشم ارباب
ته: خوبه...
تهیونگ به سمت در رفتو در طول مسیر میله رو یه گوشه پرت کرد
و خارج شد
الیا دستامو باز کردو با اخمی نگام کرد
الیا: یجور لباستو پیش هم نگه دار تا بری پیش بقیه دخترا برات لباس بیارم
همین کارو کردم رفتم پیش بقیه
بدnم خیلی درد میکرد
یه گوشه نشستم و تو خودم جمع شدم انقدر بخواطر اینکه صدام در نیاد...به صورتم و اعصابم فشار اوردم که سر درد گرفتممم
در باز شدو الیه یه تیشرت شبیه تیشرت خودم اوردو
الیه: اینو بپوش
دلم میخواست یدونه بزنم تو پوزش که دیگه اینطوری حرف نزنه
ولی حصله نداشتم و فقط پوشیدم
الیا:پاشو بیا بیرون زخمات و خوب کنن داغون که هستی با اینا دیگه هیچ کی نگاتم نمیکنه
یه دفعه صدایی از در امد
کوک: فعلا که میبینی همچیش از تو سر تره
به طرفش برگشتیم
الیا: بببخششید؟؟؟
کوک: گفتم که مطمعن باش انقدر ارزش داره که رو هوا بزنننش
دستشو به طرفم گرفت و اروم گفت:
_ پاشو
با خودم گفتم اینم شبیه تهیونگه فقط زیر ملایمتش قایم شده
برا همین خودم با بد بختی بلند شدم
کوک: اوکیی اوکی ...
انگار معنیه کارمو گرفت
دنبالش راه افتادم که بردم داخل پذیرایی
کوک: رو مبل بشین برم جعبه رو بیارم
رو مبل نشستم
که بعد از مدت کمی با جعبه برگشت و جلوم نشست
کوک: اسمت انالیه نه؟
سرمو تکون دادم
کوک: منم جونگکوکم
بی محل نصبت به معرفیش نگاخش کردم
کوک: خو .خلاصه من قراره ذخمات درست کنم لباستو درار
چشام درشت شد
کوک: نه ....چییزه بکش بالا
تیشرتو تا رو سیnه هام بالا کشیدم که شاهکار تهیونگ دقیقا زیرش بود
جونگکوک یه دفعه بلند زد زیر خندهه
عجبا دیوونسس
کوک: ببخشید...یکم برام عجیب بود ...ببخشید
جعبه رو باز کرد و پنبه ایی و با چند تا مواد نمیدونم چی بهش زد
و نزدیک سوختگیم کرد
کوک: این زود خوبت میکنه البته سوختگیتوو
وقتی اون پنبه رو بهم میزد ذخمه میسوختت
پنبه رو جدا کرد
کوک: خوب شد ..بببخشد حتمی درد داشته
یه پماد و یچی دیگه که نمیدونم چی بود در ارد
کوک: حالا نوبت V
و بدش دوباره خندید و سری جمع کرد خودشو
بر عکس این درد نداششت
۱۰.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.