♡𝕋𝕙𝕖 𝕝𝕒𝕤𝕥 𝕣𝕠𝕨 𝕠𝕗 𝕤𝕖𝕒𝕥𝕤
از زندگی فقط می خواستم در برم
۲۰ بار تلاش به خودکشی کردم ولی می دونستم خیلی چیزا بعد مردنم عوض میشه خیلی از آدما بعد مردن من نابود میشن و می دونستم جنگ بزرگی به پا میشه من نمادیم که برای جلو گیری از جنگ استفاده میشه . ولی من فقط نمادم و هیچ اگه بمیرم کل پول و ثروتم رو بالا می کشن و تنها آدم های محدود زندگیم رو نابود می کنن .
نمی دونستم چی کار کنم هر روز به کلیسا می رفتم و سر یه جای مشخص زیر گریه میزدم دیگه نمی دونستم چیکار کنم . ولی باز اون زمان خوب بود اگه می دونستم در آینده اتفاق های بدتری می افته میرفتمو گم و گور میشدم .
به پیشنهاد روان شناس ها دنبال کارایی بودم که حواسم رو از زندگی پرت می کرد .
نشستم و رمان های عاشقانه خوندم . خودم رو جای تمام شخصیت های داستان می گذاشتم و زندگی رو سر می کردم تا اینکه متوجه شدم من شبیه هیچ کدوم نیستم .
من نه معشوقه کسیم نه کسی رو دارم که بهم دلش رو باخته باشه نه توان انتقام داشتم نه خیلی ناتوان بودم . شخصیت من مثل دخترک بیوه مانندی بود که هیچ کس رو نداشت به هرکی دل می دادم و اون بهم پشت می کرد یا به کسی دل نمی دادم .
بعد سراق موسیقی رفتم طرفدار انواع گروه ها و خواننده های جهان شدم هر شب کنسرت بودم و بی خیال دنیا شده بودم فقط خوش می گذروندم ولی دیگه فایده نداشت دیگه جواب نمیداد بعد یه مدت فقط از اون موقعه آهنگ های مورد علاقم مونده .
بعد سراق الکل رفتم کل روز مست بودم ظرفیتم بی نهایت شده بود از بس که شبانه روز الکل می خوردم توی اون زمان دوستان زیادی در حالت مستی پیدا کردم بعد هم آدم معاشریتی شدم که هر شب کلاب و بار بودم و الکل می خوردم ولی یه بار یکی تو الکلم قرص تحریک ریخت واسه همین الکلم کنار گذاشتم نمی دو نم چرا اما بی نهایت می ترسیدم از اینکه بهم تجاوز شه شاید به خاطر اتفاق های قبل بود خدا رو شکر اتفاق خاصی نیفتاد ولی من هنوز هم می ترسم بعد سریاق زدن موسیقی رفتم یه اتاق زد صدا تو یه مجتمع گرفتم و یه پیانو .
از اونجایی که پیانو بلد بودم آهنگ نوشتم و تمام آهنگ هایی که بلد بودم و میزدم با صدای پیانو از زندگی فانیم خلاص می شدم با پیانو زدن یاد قصه های عاشقانه می افتادم و باز هم مثل نقش های داستان می شدم یا تصور می کردم در نقش کسی هستم که آهنگ رو می خوند با صدای بلند آهنگ می خوندم با پیانو . و به مرور زمان باز هم این روش دیگه جواب نمی داد ولی خب هنوز هم پیانو می زنم همه چیز دیگه برام کسل کننده شده بود که تورو دیدم از همون اول عاشق و شیفتت شدم وقتی می خندیدی احساس می کردم دنیا متعلق به منه وقتی ناراحت بودی انگار کسی منو کتک زده دوست داشتم تمام مدت پیش تو باشم تو منو می خندوندی و برات مهم نبود بقیه راجبم چی می گن من تو رو راه فراری برای همیشه می دونستم فکر می کردم بعد تمام گریه هام تو کلیسا ردیف آخر صندلی آخر دیگه خدا به من روی خوش نشون داده دیگه همه چی تمام شده
ولی اینطور نبود
ℙ𝕒𝕣𝕥𝟚
۲۰ بار تلاش به خودکشی کردم ولی می دونستم خیلی چیزا بعد مردنم عوض میشه خیلی از آدما بعد مردن من نابود میشن و می دونستم جنگ بزرگی به پا میشه من نمادیم که برای جلو گیری از جنگ استفاده میشه . ولی من فقط نمادم و هیچ اگه بمیرم کل پول و ثروتم رو بالا می کشن و تنها آدم های محدود زندگیم رو نابود می کنن .
نمی دونستم چی کار کنم هر روز به کلیسا می رفتم و سر یه جای مشخص زیر گریه میزدم دیگه نمی دونستم چیکار کنم . ولی باز اون زمان خوب بود اگه می دونستم در آینده اتفاق های بدتری می افته میرفتمو گم و گور میشدم .
به پیشنهاد روان شناس ها دنبال کارایی بودم که حواسم رو از زندگی پرت می کرد .
نشستم و رمان های عاشقانه خوندم . خودم رو جای تمام شخصیت های داستان می گذاشتم و زندگی رو سر می کردم تا اینکه متوجه شدم من شبیه هیچ کدوم نیستم .
من نه معشوقه کسیم نه کسی رو دارم که بهم دلش رو باخته باشه نه توان انتقام داشتم نه خیلی ناتوان بودم . شخصیت من مثل دخترک بیوه مانندی بود که هیچ کس رو نداشت به هرکی دل می دادم و اون بهم پشت می کرد یا به کسی دل نمی دادم .
بعد سراق موسیقی رفتم طرفدار انواع گروه ها و خواننده های جهان شدم هر شب کنسرت بودم و بی خیال دنیا شده بودم فقط خوش می گذروندم ولی دیگه فایده نداشت دیگه جواب نمیداد بعد یه مدت فقط از اون موقعه آهنگ های مورد علاقم مونده .
بعد سراق الکل رفتم کل روز مست بودم ظرفیتم بی نهایت شده بود از بس که شبانه روز الکل می خوردم توی اون زمان دوستان زیادی در حالت مستی پیدا کردم بعد هم آدم معاشریتی شدم که هر شب کلاب و بار بودم و الکل می خوردم ولی یه بار یکی تو الکلم قرص تحریک ریخت واسه همین الکلم کنار گذاشتم نمی دو نم چرا اما بی نهایت می ترسیدم از اینکه بهم تجاوز شه شاید به خاطر اتفاق های قبل بود خدا رو شکر اتفاق خاصی نیفتاد ولی من هنوز هم می ترسم بعد سریاق زدن موسیقی رفتم یه اتاق زد صدا تو یه مجتمع گرفتم و یه پیانو .
از اونجایی که پیانو بلد بودم آهنگ نوشتم و تمام آهنگ هایی که بلد بودم و میزدم با صدای پیانو از زندگی فانیم خلاص می شدم با پیانو زدن یاد قصه های عاشقانه می افتادم و باز هم مثل نقش های داستان می شدم یا تصور می کردم در نقش کسی هستم که آهنگ رو می خوند با صدای بلند آهنگ می خوندم با پیانو . و به مرور زمان باز هم این روش دیگه جواب نمی داد ولی خب هنوز هم پیانو می زنم همه چیز دیگه برام کسل کننده شده بود که تورو دیدم از همون اول عاشق و شیفتت شدم وقتی می خندیدی احساس می کردم دنیا متعلق به منه وقتی ناراحت بودی انگار کسی منو کتک زده دوست داشتم تمام مدت پیش تو باشم تو منو می خندوندی و برات مهم نبود بقیه راجبم چی می گن من تو رو راه فراری برای همیشه می دونستم فکر می کردم بعد تمام گریه هام تو کلیسا ردیف آخر صندلی آخر دیگه خدا به من روی خوش نشون داده دیگه همه چی تمام شده
ولی اینطور نبود
ℙ𝕒𝕣𝕥𝟚
۸.۸k
۰۸ دی ۱۴۰۲