بچها شرطا نرسیده اما میزارم ایندفعه رو حمایت کنید
بچها شرطا نرسیده اما میزارم ایندفعه رو حمایت کنید
___________
فیک روباه سیاه
P30
عکاس گفت
عکاس: ام خانم بنظرم اگه شما هم باشین عکس بهتر باشه چون خودتون صاحب این برندین و به هم میاین
ا.ت:واتتتتت
&×<×<@^×+:آره خیلیییی خوب میشه
کوک:هاننن؟
×&!>+&@:لطفا
ا.ت ویو
خونسردیمو حفظ کردم و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم
ا.ت:باشه لباسارا بیارین بپوشم
*÷*×>@:وای چه عکسی بشه
و ا.ت رفت
ذهن کوک
واتتت یعنی چی ا.ت قبول کرد من که راضی بودم اما فکر نمی کردم ا.ت راضی باشه فکر کنم بخاطر اینکه ضایع بازی در نیاره گفت باشه
۲۰ مین بعد
ا.ت ویو
با لباسای شیک سیاه که به دست خودم طرحی شدن رو پوشیدم و رفتم به سالن
کوک ویو
وقتی ا.ت اومد باورم نمیشد چرا یه بشر اینقدر خوشگل چطوری میتونه منو جدب خودش بکنه
بهش خیره شده بودم که
ا.ت:هوییی هواست کجاست
کوک:هان چیشد
ا.ت:هیچی باید عکس بیگریم(سردو میره)
ا.ت و کوک باهم شروع میکنن به عکس گرفتن و توی یه قسمت عکاس میگه
عکاس:خانم دستامونو دور گردن آقای جئون حلقه کنین
ا.ت:جانم مگه عکس عروسیه
عکاس:میخوایم عکس زیباتر باشه
ا.ت ویو
کسی به جز چانسا و کوک نمیدونه که من مافیام و برا همون نمیتونم یکاری کنم دستامو دور گردنش حلقه کردم
کوک ویو
بعد از اون که عکاس گفت ا.ت دستاشو دور گردنم حلقه کنه تو دلم خندیدم که دیدم دستشو دروم حلقه کرد از تعجب نمی دونستم باید چیکار کنم
ا.ت ویو
دستامو دور گردنش حلقه کردم اما نگاه نمیگردم که باز اون اشک گفت
عکاس:خانم به چشمای آقای جئون نگاه کنین
ا.ت: خانم درددددددد
به چشماش نگاه میکردم که دیدم توی چشاش یه برق خاصی هست نمیدونم برای چی اون شکلی نگام میکرد که دیدم داره بهم نگردیک میشه توی دلم دعا دعا میکردم که اونی که فکرشو میکردم نباشه اونم جلوی این همه آدم که آبروی چندسالم از بین بره که روی لبم یه چیز داغ احساس کردم اون منو بوسید باورم نمیشه
___________
فیک روباه سیاه
P30
عکاس گفت
عکاس: ام خانم بنظرم اگه شما هم باشین عکس بهتر باشه چون خودتون صاحب این برندین و به هم میاین
ا.ت:واتتتتت
&×<×<@^×+:آره خیلیییی خوب میشه
کوک:هاننن؟
×&!>+&@:لطفا
ا.ت ویو
خونسردیمو حفظ کردم و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم
ا.ت:باشه لباسارا بیارین بپوشم
*÷*×>@:وای چه عکسی بشه
و ا.ت رفت
ذهن کوک
واتتت یعنی چی ا.ت قبول کرد من که راضی بودم اما فکر نمی کردم ا.ت راضی باشه فکر کنم بخاطر اینکه ضایع بازی در نیاره گفت باشه
۲۰ مین بعد
ا.ت ویو
با لباسای شیک سیاه که به دست خودم طرحی شدن رو پوشیدم و رفتم به سالن
کوک ویو
وقتی ا.ت اومد باورم نمیشد چرا یه بشر اینقدر خوشگل چطوری میتونه منو جدب خودش بکنه
بهش خیره شده بودم که
ا.ت:هوییی هواست کجاست
کوک:هان چیشد
ا.ت:هیچی باید عکس بیگریم(سردو میره)
ا.ت و کوک باهم شروع میکنن به عکس گرفتن و توی یه قسمت عکاس میگه
عکاس:خانم دستامونو دور گردن آقای جئون حلقه کنین
ا.ت:جانم مگه عکس عروسیه
عکاس:میخوایم عکس زیباتر باشه
ا.ت ویو
کسی به جز چانسا و کوک نمیدونه که من مافیام و برا همون نمیتونم یکاری کنم دستامو دور گردنش حلقه کردم
کوک ویو
بعد از اون که عکاس گفت ا.ت دستاشو دور گردنم حلقه کنه تو دلم خندیدم که دیدم دستشو دروم حلقه کرد از تعجب نمی دونستم باید چیکار کنم
ا.ت ویو
دستامو دور گردنش حلقه کردم اما نگاه نمیگردم که باز اون اشک گفت
عکاس:خانم به چشمای آقای جئون نگاه کنین
ا.ت: خانم درددددددد
به چشماش نگاه میکردم که دیدم توی چشاش یه برق خاصی هست نمیدونم برای چی اون شکلی نگام میکرد که دیدم داره بهم نگردیک میشه توی دلم دعا دعا میکردم که اونی که فکرشو میکردم نباشه اونم جلوی این همه آدم که آبروی چندسالم از بین بره که روی لبم یه چیز داغ احساس کردم اون منو بوسید باورم نمیشه
۱۱.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.