♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی روت غیرتی میشه ... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝
parte:۲
ویو اوه بیول
دستمو گرفت و باهم رفتیم موزه..رسیدیم به کافه که اون واسه خودش ی قهوه سفارش داد برای من بستنی گرفت*ویششش*بعدش باهم رفتیم به موزه
*۲۰دقیقه بعد*
وقتی که رسیدیم موزه …استاد مو دیدم که داش به بچه ها نظر میداد:/منو نامی هم رفتیم پیشه استاد و دستای همو ول کردیم
اوه بیول و نامی:سلام*تعظیم*
استاد:اوه..سلام خوش اومدین..بفرماید
گفت بیان دنبالم ماهم رفتیم دنبالش..همه مشغوله نقاشی بودن خیلی نقاشی های قشنگی میکشیدن..که استاد وایساد و…ی کاری کرد که یهو نگاه نامی کردم..
کم🤍ر رو گرفت و به سمت خودش کشید و میخواست نقاشی هاشو بهم نشون بده
ویو نامی
دیدم استاد…کم🤍ر اوه بیول رو گرفته بوده…غیرتم رفت بالا میخواستم استادمو …ع ولش کن رفتم پیش استاد
نامی:استاد؟
استاد:بله؟
نامی:من ی نقاشی کشیدم میخواستم بهتون نشون بدم خوبه*پیچوندن*
استاد:بله نشون بده
رفتم کیفمو باز کنم و نقاشی رو بهش نشون بدم و بهش نشون دادم
استاد:واوو خیلی خوبه افرین پسر*تکون دادن سر*
نامی:مرسی*تعظیم*
نقاشی رو بهم دادم باز..کم🤍ره اوه بیول رو گرفت و بردش پیشه نقاشی ها ..که دیگه طاقت نیاوردم
نامی:استاد؟
استاد:بله؟
…
ادامه دارد
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی روت غیرتی میشه ... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝
parte:۲
ویو اوه بیول
دستمو گرفت و باهم رفتیم موزه..رسیدیم به کافه که اون واسه خودش ی قهوه سفارش داد برای من بستنی گرفت*ویششش*بعدش باهم رفتیم به موزه
*۲۰دقیقه بعد*
وقتی که رسیدیم موزه …استاد مو دیدم که داش به بچه ها نظر میداد:/منو نامی هم رفتیم پیشه استاد و دستای همو ول کردیم
اوه بیول و نامی:سلام*تعظیم*
استاد:اوه..سلام خوش اومدین..بفرماید
گفت بیان دنبالم ماهم رفتیم دنبالش..همه مشغوله نقاشی بودن خیلی نقاشی های قشنگی میکشیدن..که استاد وایساد و…ی کاری کرد که یهو نگاه نامی کردم..
کم🤍ر رو گرفت و به سمت خودش کشید و میخواست نقاشی هاشو بهم نشون بده
ویو نامی
دیدم استاد…کم🤍ر اوه بیول رو گرفته بوده…غیرتم رفت بالا میخواستم استادمو …ع ولش کن رفتم پیش استاد
نامی:استاد؟
استاد:بله؟
نامی:من ی نقاشی کشیدم میخواستم بهتون نشون بدم خوبه*پیچوندن*
استاد:بله نشون بده
رفتم کیفمو باز کنم و نقاشی رو بهش نشون بدم و بهش نشون دادم
استاد:واوو خیلی خوبه افرین پسر*تکون دادن سر*
نامی:مرسی*تعظیم*
نقاشی رو بهم دادم باز..کم🤍ره اوه بیول رو گرفت و بردش پیشه نقاشی ها ..که دیگه طاقت نیاوردم
نامی:استاد؟
استاد:بله؟
…
ادامه دارد
۵.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.