P17
P17
صبح زود چشمامو باز کردم...با دیدن خودم که هیچ پتویی روم نبود...زود پتویی که کلش رو ته بود رو رو خودم هم کشیدم...
تهیونگ خوابیده بود...خیلی آروم و بامزه....
دستمو رو گردنش کشیدم و نرمه گوششو بازی دادم....
+کوچولو...بیدار شو...
_عه...خوابم میادددد.....
دستشو دور کمرم حلقه کرد.
_بیا تو هم بخواب هوم؟
ولی یهو در زدن....
+ههه تهیونگ...در زدن....
_خب برو باز کن...
+چی میگی...اینجا اتاق توعه....
_حالا برو باز کن...
واییییی...اگه کوکباشه چی؟
ملافه رو دور خودمپیچیدم و درو یه کوچولو باز کردم.....
÷داداشش....ههههههه!
ات؟.....
تو چرا اینجاییی؟ لباسات کو دخترر!
+...هیچی...اومدم باهاش کار داشتم....
÷از دیشب دیگه نه؟
+ن..نه بابا....
÷لباس نداری چرا؟!
+خب....عهه برو حالا....چیکار داری با تهیونگ؟
÷خب...میخواستم بگم بیاد صبحونه....
+عزیزم..به کوک چیزی نمیگی!
÷خ..خیالت راحت...
+مرسی....
در و بستم و نفسمون رها کردم...
تو آینه به خودم نگاهی انداختم.....
+تهیونگ....این کبودیا چقدر زیادهههه!
_خوبه نه؟
+حرف نزننن....برو از تو اتاقم کرمپودر بیاررر!
_حوصله ندارممم! خوابممیاد....کمرم داره میشکنه!
اصلا...به چه حقی میخوای بپوشونییی هااا؟
+میخوای ببیننننن؟
_ببینن! نمیتونم رو گردن زنم م*ا*ر*ک بزارم؟
+ما که زن و شوهر نیستیم....
_برو بابا...بزودی میریم دوباره ازدواج میکنیم....
+تهیونگ نمیخوای از جات بلند شی؟
_نه....
تا چشماش بسته بود رفتم و بازوشو گاز گرفتم....
_آییییی اتتت!
+بلند شو....نه نه نه! وایسا برات لباس بیارم....
_اگه اینجوری بلند شمچی میشه پرنسس؟
+پرنسس؟
_بله!
+خب....پا نشی بهتره....
لباساشو دادم بهش و زود از اتاق اومدم بیرون.....
رفتم پایین و کنار میز صبحانه نشستیم....
=به به....میبینم که بیدار شدی....
+بلهههه....
÷اره بابا دیشب خسته بوده(چشمک ریز)
+زر نزن(آروم)
=تو اتاق خودت خوابیدی دیگه نه؟
+و..وا...معلومه؟
÷مطمئنی؟(لبخونی)
+ایشش...
_سلاام...
=سلام...
÷سلام داداش...تو هم خسته بودیا...
_ببند...
=ات....برو برامون از پاستا های مخصوص درست کن....
+هههه باشههه!
صبح زود چشمامو باز کردم...با دیدن خودم که هیچ پتویی روم نبود...زود پتویی که کلش رو ته بود رو رو خودم هم کشیدم...
تهیونگ خوابیده بود...خیلی آروم و بامزه....
دستمو رو گردنش کشیدم و نرمه گوششو بازی دادم....
+کوچولو...بیدار شو...
_عه...خوابم میادددد.....
دستشو دور کمرم حلقه کرد.
_بیا تو هم بخواب هوم؟
ولی یهو در زدن....
+ههه تهیونگ...در زدن....
_خب برو باز کن...
+چی میگی...اینجا اتاق توعه....
_حالا برو باز کن...
واییییی...اگه کوکباشه چی؟
ملافه رو دور خودمپیچیدم و درو یه کوچولو باز کردم.....
÷داداشش....ههههههه!
ات؟.....
تو چرا اینجاییی؟ لباسات کو دخترر!
+...هیچی...اومدم باهاش کار داشتم....
÷از دیشب دیگه نه؟
+ن..نه بابا....
÷لباس نداری چرا؟!
+خب....عهه برو حالا....چیکار داری با تهیونگ؟
÷خب...میخواستم بگم بیاد صبحونه....
+عزیزم..به کوک چیزی نمیگی!
÷خ..خیالت راحت...
+مرسی....
در و بستم و نفسمون رها کردم...
تو آینه به خودم نگاهی انداختم.....
+تهیونگ....این کبودیا چقدر زیادهههه!
_خوبه نه؟
+حرف نزننن....برو از تو اتاقم کرمپودر بیاررر!
_حوصله ندارممم! خوابممیاد....کمرم داره میشکنه!
اصلا...به چه حقی میخوای بپوشونییی هااا؟
+میخوای ببیننننن؟
_ببینن! نمیتونم رو گردن زنم م*ا*ر*ک بزارم؟
+ما که زن و شوهر نیستیم....
_برو بابا...بزودی میریم دوباره ازدواج میکنیم....
+تهیونگ نمیخوای از جات بلند شی؟
_نه....
تا چشماش بسته بود رفتم و بازوشو گاز گرفتم....
_آییییی اتتت!
+بلند شو....نه نه نه! وایسا برات لباس بیارم....
_اگه اینجوری بلند شمچی میشه پرنسس؟
+پرنسس؟
_بله!
+خب....پا نشی بهتره....
لباساشو دادم بهش و زود از اتاق اومدم بیرون.....
رفتم پایین و کنار میز صبحانه نشستیم....
=به به....میبینم که بیدار شدی....
+بلهههه....
÷اره بابا دیشب خسته بوده(چشمک ریز)
+زر نزن(آروم)
=تو اتاق خودت خوابیدی دیگه نه؟
+و..وا...معلومه؟
÷مطمئنی؟(لبخونی)
+ایشش...
_سلاام...
=سلام...
÷سلام داداش...تو هم خسته بودیا...
_ببند...
=ات....برو برامون از پاستا های مخصوص درست کن....
+هههه باشههه!
۱۳.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.