فیک کوک
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt 3
{از زبان نویسنده}:
وقتی ا.ت از استرسی که داشت بیهوش شد تهیونگ و جونگکوک دوتایی با هم اسم ا.ت رو با نگرانی و دلهره به زبون آوردن و تهیونگ سریع از روی مبل بلند شد همه به غیر از مادر جونگکوک و لووابا ترسیده بودن جئون ا.ت رو براید استایل بغل کرد و داد زد که
کوک: دکتر رو خبر کنین
سو آ تلفن رو برداشت و زنگ زد به عمارت و گفت که جیهوپ سریع خودش رو برسونه مادر جونگکوک که سعی داشت خودش رو نگران نشون بده بلند شد و رفت توی اتاقی که ا.ت رو برده بودن همه بالای سر ا.ت جمع شده بودن و خدمتکار نیلان رو برد تو اتاق خودش (اتاق نیلان)
{از زبون کوک}:
وقتی خدمتکار گفت چرخ های ماشینا پنچر شده عصبی شدم ولی چند لحظه بعدش ا.ت از حال رفت با نگرانی اسمش رو داد زدم جالبیش اینه تهیونگم همینکار رو انجام داد براید استایل بغلش کردم و بردمش توی یکی از اتاق ها و درازش دادم تهیونگ با نگرانی و ناراحتی هرچه تمام تر اومد توی اتاق و پشت سرش هم مادر و سو آ اومدن شاید طبیعیه و اون خیلی استرس داشت
...
(10 دقیقه ی بعد)
جیهوپ اومد و شروع کرد به معاینه ی ا.ت و
هوبی: بخاطر شرایط شون عادیه توی دوران بارداری باید منتظر یه همچین اتفاقاتی باشین
{از زبان تهیونگ}:
موقع بیهوشی ا.ت برق از سرم پرید جئون بردش توی یه اتاق رفتم و کنار تخت وایستادم قند تو دلم آب شد خدا خدا میکردم که حالش خوب بشه
...
دکتر اومد و بعد از اینکه معاینش کرد و با جوابی که داد خیلی بهم ریختم اون بارداره و بچه ی جئون رو میخواد به دنیا بیاره دنیا روی سرم خراب شد یعنی این زندگی خواسته ی خودشه؟؟
هوبی: مصرف دارو توی دوران حاملگی خوب نیست ولی خوردن دمنوش بهتره اگه استرس و شوک های ناگهانی بیشتری بهشون وارد بشه مجبوریم دوره های درمانی رو شروع کنیم
کوک: نه سعی میکنم بیشتر کنارش باشم و درکش کنم تا دیگه همچین اتفاقی نیوفته
درک؟ اره این همون چیزی بود که من در قبال ا.ت نتونستم انجامش بدم حتی سعی نکردم بفهممش دستام رو مشت کردم تا واکنش زیادی نداشته باشم
هوبی: بنظرم الان یکم استراحت کنن بهتر باشه
* بیاین بریم بیرون
هرچند دلم نمیخواست از اتاقش بیام بیرون تنها چیزی که میخوام اینه که یکم ببینمش و باهاش صحبت کنم و بهش همه چیزو توضیح بدم جئون اومد دم در اتاق و به سو آ گفت که
کوک: سو آ مجبوریم تا وقتی لاستیک ماشینا عوض میشن اینجا بمونیم امروزم ناهار رو توی اتاق هامون بخوریم بهتر میشه
* باشه حتما داداش میکم برای مامان و لووابا اتاق آماده کنن غذا هم براتون میارن توی اتاق
کوک: باشه
اون توی اتاق موند و در رو بست من و سو آ بعد از اینکه اتاق بقیه اماده شد ناهار خوردیم و رفتیم توی اتاقمون از پشت پنجره به آسمونی که مثل دل خودم از غم دلتنگی و دوری گرفته بود نگاه میکردم و حسرت روزایی که کنار ا.ت نبودم رو میخوردم سو آ از پشت بغلم کرد و گفت
* چرا ناراحتی؟ دیگه نه چیزی و نه کسی مانع ما نیست(اروم)
نمیدونم باید الان چی بهش بگم سفره ی دلم رو براش باز کنم یا فقط تظاهر کنم؟
ته: ناراحت؟ نه عشقم فقط بلد نیستم زیادی خوشحالیم رو نشون بدم
* باشه اگه میگی اینجوریه حرفی نیست(لبخند)
ته: من میرم یه دوش بگیرم
*اوهوم
یدست لباس برداشتم و رفتم حموم(لازمه بگم چیکار کرد؟)
{از زبان کوک}:
پایان pt 3
شرطا 10 تا لایک و 10 تا کامنت💛
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt 3
{از زبان نویسنده}:
وقتی ا.ت از استرسی که داشت بیهوش شد تهیونگ و جونگکوک دوتایی با هم اسم ا.ت رو با نگرانی و دلهره به زبون آوردن و تهیونگ سریع از روی مبل بلند شد همه به غیر از مادر جونگکوک و لووابا ترسیده بودن جئون ا.ت رو براید استایل بغل کرد و داد زد که
کوک: دکتر رو خبر کنین
سو آ تلفن رو برداشت و زنگ زد به عمارت و گفت که جیهوپ سریع خودش رو برسونه مادر جونگکوک که سعی داشت خودش رو نگران نشون بده بلند شد و رفت توی اتاقی که ا.ت رو برده بودن همه بالای سر ا.ت جمع شده بودن و خدمتکار نیلان رو برد تو اتاق خودش (اتاق نیلان)
{از زبون کوک}:
وقتی خدمتکار گفت چرخ های ماشینا پنچر شده عصبی شدم ولی چند لحظه بعدش ا.ت از حال رفت با نگرانی اسمش رو داد زدم جالبیش اینه تهیونگم همینکار رو انجام داد براید استایل بغلش کردم و بردمش توی یکی از اتاق ها و درازش دادم تهیونگ با نگرانی و ناراحتی هرچه تمام تر اومد توی اتاق و پشت سرش هم مادر و سو آ اومدن شاید طبیعیه و اون خیلی استرس داشت
...
(10 دقیقه ی بعد)
جیهوپ اومد و شروع کرد به معاینه ی ا.ت و
هوبی: بخاطر شرایط شون عادیه توی دوران بارداری باید منتظر یه همچین اتفاقاتی باشین
{از زبان تهیونگ}:
موقع بیهوشی ا.ت برق از سرم پرید جئون بردش توی یه اتاق رفتم و کنار تخت وایستادم قند تو دلم آب شد خدا خدا میکردم که حالش خوب بشه
...
دکتر اومد و بعد از اینکه معاینش کرد و با جوابی که داد خیلی بهم ریختم اون بارداره و بچه ی جئون رو میخواد به دنیا بیاره دنیا روی سرم خراب شد یعنی این زندگی خواسته ی خودشه؟؟
هوبی: مصرف دارو توی دوران حاملگی خوب نیست ولی خوردن دمنوش بهتره اگه استرس و شوک های ناگهانی بیشتری بهشون وارد بشه مجبوریم دوره های درمانی رو شروع کنیم
کوک: نه سعی میکنم بیشتر کنارش باشم و درکش کنم تا دیگه همچین اتفاقی نیوفته
درک؟ اره این همون چیزی بود که من در قبال ا.ت نتونستم انجامش بدم حتی سعی نکردم بفهممش دستام رو مشت کردم تا واکنش زیادی نداشته باشم
هوبی: بنظرم الان یکم استراحت کنن بهتر باشه
* بیاین بریم بیرون
هرچند دلم نمیخواست از اتاقش بیام بیرون تنها چیزی که میخوام اینه که یکم ببینمش و باهاش صحبت کنم و بهش همه چیزو توضیح بدم جئون اومد دم در اتاق و به سو آ گفت که
کوک: سو آ مجبوریم تا وقتی لاستیک ماشینا عوض میشن اینجا بمونیم امروزم ناهار رو توی اتاق هامون بخوریم بهتر میشه
* باشه حتما داداش میکم برای مامان و لووابا اتاق آماده کنن غذا هم براتون میارن توی اتاق
کوک: باشه
اون توی اتاق موند و در رو بست من و سو آ بعد از اینکه اتاق بقیه اماده شد ناهار خوردیم و رفتیم توی اتاقمون از پشت پنجره به آسمونی که مثل دل خودم از غم دلتنگی و دوری گرفته بود نگاه میکردم و حسرت روزایی که کنار ا.ت نبودم رو میخوردم سو آ از پشت بغلم کرد و گفت
* چرا ناراحتی؟ دیگه نه چیزی و نه کسی مانع ما نیست(اروم)
نمیدونم باید الان چی بهش بگم سفره ی دلم رو براش باز کنم یا فقط تظاهر کنم؟
ته: ناراحت؟ نه عشقم فقط بلد نیستم زیادی خوشحالیم رو نشون بدم
* باشه اگه میگی اینجوریه حرفی نیست(لبخند)
ته: من میرم یه دوش بگیرم
*اوهوم
یدست لباس برداشتم و رفتم حموم(لازمه بگم چیکار کرد؟)
{از زبان کوک}:
پایان pt 3
شرطا 10 تا لایک و 10 تا کامنت💛
۲.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.