پارت⁴
_پاشو(داد)
+ها چیه کیه من کجام
_من ترو نیاوردم اینجا تا بخوابی فهمیدی
_معذرت خواهی کن
+هه حتما
_..یک
_..دو
+..سه
و راهشو به سمت مخالفش کج کرد
که مساوی با صورت تهیونگ درومد
ازش رد شد ولی کوک پیش تهیونگ وایساد
×هه چه زود حرف گوش نکن شد
_مال تویم همینطوریه
×آره خرابه
_درستشون میکنم
و رفت
...........
_نمیخوای که جا بمونی زودباش بیا
دنبالش رفت و سوار ماشینش شد ولی با فاصله ازش نشست و به پنجره خیره شد
وقتی رسیدن شرکت پیاده شدن ولی جونگکوک دوباره با آقای لی روبه روشد
_سلام آقای لی چرا تشریف مطهرتون رو ورداشتید اوردید اینجا خودم خدمت میرسیدم
€میخواستم راجب به موضوعی باهات صحبت کنم درضمن به من بگو پدر راحت باش
هه به همین خیال باش تا من به یه مرد هیز و قریبه بگم پدر
_حتما
.............
_بفرمایید
€ببین پسر من میخوام یه مهمونی برگذارکنم و من نمیخوام بقیه بفهمن پسرمن که این همه از خوبیاش و جذابیتش میگم مجرده
_نگین که...
€دقیقا
_اما من که کسیو مد نظر ندارم
€ از خدمتکارات یا بادیگاردات یا حتی یه هرزه دستشون رو بگیر برایه یه شب بیار اونجا دیگه
_باید بهش فکر کنم
€خوبه
میدونم کیو انتخاب کنم!
..............
_باید باهام بیای
+ داری ازم درخواست میکنی؟
_چی؟
راه افتاد و دستاشو تکون داد
+همه ی دراما ها از همینجا شروع میشه پسره از دختره درخواست میکنع که باهاش به یه مهمونی بیاد دختره هم به زور قبول میکنه اون وسط یه پسر از دختره درخواست میکنه و پسره میاد جنتلمن بازیو و دختررو از دست پسره نجات میده و دوتاشون عاشق هم میشن و میرن پی زندگیشون
_ولی این دراما نیست زندگی واقعیه درضمن اگرم یه پسر بخواد ترو برای رقص دعوت کنه من ترو دودسته تقدیمشون میکنم حالا میخوای یا نه
+حیف که بادیگاردتم وگرنه هرگز قبولش نمیکردم
...............
_ا تویم باید دعوت باشی
×اره هستم
_با هیوجو؟
×اره
_منم با ا/ت میام
×چطوری قبول کرد؟
_گفت قراره مثل دراماها عاشق هم بشیم منم یکم چرت و پرت بهش گفتم قبول کرد
×آه چه آسون
_مگه مال تو چطوری شد؟
×خب مال منم آسون بود یجورایی
*یاد اون موقع افتاد که میخواست هیوجو رو راضی کنه*
÷فکر کردی کی هستی که از اینجور تقاضاها میکنی ها
یه مشت زد تو شکم تهیونگ
×میخوای اخراج بشی
÷خب...
×باید باهام بیای
÷اوه قبوله
×آره خیلی آسون بود
_آاا باشه به هرحال تو مهمونی میبینمت
×باشه فعلا
_فعلا
این داستان ادامه دارد ...
لایکارو برسونید به بالای پنجاه دلاوران
+ها چیه کیه من کجام
_من ترو نیاوردم اینجا تا بخوابی فهمیدی
_معذرت خواهی کن
+هه حتما
_..یک
_..دو
+..سه
و راهشو به سمت مخالفش کج کرد
که مساوی با صورت تهیونگ درومد
ازش رد شد ولی کوک پیش تهیونگ وایساد
×هه چه زود حرف گوش نکن شد
_مال تویم همینطوریه
×آره خرابه
_درستشون میکنم
و رفت
...........
_نمیخوای که جا بمونی زودباش بیا
دنبالش رفت و سوار ماشینش شد ولی با فاصله ازش نشست و به پنجره خیره شد
وقتی رسیدن شرکت پیاده شدن ولی جونگکوک دوباره با آقای لی روبه روشد
_سلام آقای لی چرا تشریف مطهرتون رو ورداشتید اوردید اینجا خودم خدمت میرسیدم
€میخواستم راجب به موضوعی باهات صحبت کنم درضمن به من بگو پدر راحت باش
هه به همین خیال باش تا من به یه مرد هیز و قریبه بگم پدر
_حتما
.............
_بفرمایید
€ببین پسر من میخوام یه مهمونی برگذارکنم و من نمیخوام بقیه بفهمن پسرمن که این همه از خوبیاش و جذابیتش میگم مجرده
_نگین که...
€دقیقا
_اما من که کسیو مد نظر ندارم
€ از خدمتکارات یا بادیگاردات یا حتی یه هرزه دستشون رو بگیر برایه یه شب بیار اونجا دیگه
_باید بهش فکر کنم
€خوبه
میدونم کیو انتخاب کنم!
..............
_باید باهام بیای
+ داری ازم درخواست میکنی؟
_چی؟
راه افتاد و دستاشو تکون داد
+همه ی دراما ها از همینجا شروع میشه پسره از دختره درخواست میکنع که باهاش به یه مهمونی بیاد دختره هم به زور قبول میکنه اون وسط یه پسر از دختره درخواست میکنه و پسره میاد جنتلمن بازیو و دختررو از دست پسره نجات میده و دوتاشون عاشق هم میشن و میرن پی زندگیشون
_ولی این دراما نیست زندگی واقعیه درضمن اگرم یه پسر بخواد ترو برای رقص دعوت کنه من ترو دودسته تقدیمشون میکنم حالا میخوای یا نه
+حیف که بادیگاردتم وگرنه هرگز قبولش نمیکردم
...............
_ا تویم باید دعوت باشی
×اره هستم
_با هیوجو؟
×اره
_منم با ا/ت میام
×چطوری قبول کرد؟
_گفت قراره مثل دراماها عاشق هم بشیم منم یکم چرت و پرت بهش گفتم قبول کرد
×آه چه آسون
_مگه مال تو چطوری شد؟
×خب مال منم آسون بود یجورایی
*یاد اون موقع افتاد که میخواست هیوجو رو راضی کنه*
÷فکر کردی کی هستی که از اینجور تقاضاها میکنی ها
یه مشت زد تو شکم تهیونگ
×میخوای اخراج بشی
÷خب...
×باید باهام بیای
÷اوه قبوله
×آره خیلی آسون بود
_آاا باشه به هرحال تو مهمونی میبینمت
×باشه فعلا
_فعلا
این داستان ادامه دارد ...
لایکارو برسونید به بالای پنجاه دلاوران
۳۳.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.