دو پارتی (وقتی ت.ح.ری.ک شدی و.........) پارت ۱
#هیونجین
#وانشات
#استری_کیدز
از خواب پریدی و شروع به نفس نفس زدن کردی.....چشمات به سمت هیونجین رفت که پشت بهت روی تخت خوابیده بود.....نفسی از کلافگی کشیدی.....
خواب مثبت به بالا با هیونجین دیده بودی و وسطش نیمه کاله بیدار شدی والان به شدت ت.ح.ر.ی.ک. شده بودی و نمیدونستی باید چی کار کنی.....
هیونجین بخاطر دعوایی که کرده بودین باهات قهر بود و قطعاً قبول نمیکرد اگر بهش این موضوع رو میگفتی....پس سرت رو دوباره روی متکا گذاشتی تا بلکه بخوابی اما بی فایده بود تو واقعاً نیازش داشتی..
با کلافگی بلند شدی و به سمت هیونجین رفتی.
پشتش بهت بود و معلوم بود که خوابیده.
نزدیکش شدی و آروم به بازوش ضربه زدی
+ هیونیی......هیون
کمی تکون خورد ولی بیدار نشد. دوباره هم با سر انگشتت به بازوش ضربه زدی
+ هیون......میشه بیدار بشی؟
دوباره کمی توی جاش وول خورد ولی بازم چشماشو باز نکرد و فقط هومی گفت
+ هیون......بیدار شو
_ چیکارم داری( خواب آلو)
خجالت میکشیدی که بهش همچین چیزی رو بگی ولی خوب واقعاً نمیتونستی تحمل کنی.
+ بهت نیاز دارم
با این حرفت چشماش گشاد شد به طوری که کاملاً یادش رفته بود که تا همین چند ثانیه پیش غرق در خواب بوده
_ چ....چی؟
گونه هات سرخ شده بود
+ گ...گفتم نیازت دارم
پشماش ریخته بود و اصلا از تو انتظار همچین چیزی رو نداشت
_ م....منظورت....چ...چیه؟
کلافه شدی و ضربه ای به بازوش زدی
+ منظورم چی میخواد باشه؟
پوزخندی زد
_ پس نیازم داری اره؟
+ اوهوم
دوباره پوزخندی زد
_ خیلی خوب.....پس من میخوابم
تعجب کردی
+ یااااا
هیونجین دوباره سرش رو روی متکا گذاشت و چشماشو روی هم گذاشت
+ هی......نخواب
چیزی نمیگفت و چشماشو روی هم گذاشته بود
+ خواهش میکنم هیون........نیازت دارم........
لای چشماشو کمی باز کرد
_ آه......این کافی نیست........نکنه دعوامون رو یادت رفته
دوباره به بازوش ضربه ای زدم
+ هییییی.......معذرت میخوام دیگهههه
چشماشو آروم باز کرد و روی تخت روبه روت نشست
_ واقعاً ؟
سرت رو آروم تکون دادی که باعث شد پوزخند مرموزی بزنه و بدون مقدمه دستت رو بگیره و به صورت دراز کشیده روی تخت بندازتت و خودش هم روت خیمه بزنه
_ بیب......میدونی ساعت ۲ شبه؟
سرخ شده بودی
+ آره.....ا.....اما
_ اما چی؟
چشماتو آروم بستی و با خجالت گفتی :
+ اما خواب تورو دیدم که........
پوزخندش پرنگ تر شد
_ که؟
چشماتو روی هم گذاشتی
+ که.....از اون کارا میکردی .....
#وانشات
#استری_کیدز
از خواب پریدی و شروع به نفس نفس زدن کردی.....چشمات به سمت هیونجین رفت که پشت بهت روی تخت خوابیده بود.....نفسی از کلافگی کشیدی.....
خواب مثبت به بالا با هیونجین دیده بودی و وسطش نیمه کاله بیدار شدی والان به شدت ت.ح.ر.ی.ک. شده بودی و نمیدونستی باید چی کار کنی.....
هیونجین بخاطر دعوایی که کرده بودین باهات قهر بود و قطعاً قبول نمیکرد اگر بهش این موضوع رو میگفتی....پس سرت رو دوباره روی متکا گذاشتی تا بلکه بخوابی اما بی فایده بود تو واقعاً نیازش داشتی..
با کلافگی بلند شدی و به سمت هیونجین رفتی.
پشتش بهت بود و معلوم بود که خوابیده.
نزدیکش شدی و آروم به بازوش ضربه زدی
+ هیونیی......هیون
کمی تکون خورد ولی بیدار نشد. دوباره هم با سر انگشتت به بازوش ضربه زدی
+ هیون......میشه بیدار بشی؟
دوباره کمی توی جاش وول خورد ولی بازم چشماشو باز نکرد و فقط هومی گفت
+ هیون......بیدار شو
_ چیکارم داری( خواب آلو)
خجالت میکشیدی که بهش همچین چیزی رو بگی ولی خوب واقعاً نمیتونستی تحمل کنی.
+ بهت نیاز دارم
با این حرفت چشماش گشاد شد به طوری که کاملاً یادش رفته بود که تا همین چند ثانیه پیش غرق در خواب بوده
_ چ....چی؟
گونه هات سرخ شده بود
+ گ...گفتم نیازت دارم
پشماش ریخته بود و اصلا از تو انتظار همچین چیزی رو نداشت
_ م....منظورت....چ...چیه؟
کلافه شدی و ضربه ای به بازوش زدی
+ منظورم چی میخواد باشه؟
پوزخندی زد
_ پس نیازم داری اره؟
+ اوهوم
دوباره پوزخندی زد
_ خیلی خوب.....پس من میخوابم
تعجب کردی
+ یااااا
هیونجین دوباره سرش رو روی متکا گذاشت و چشماشو روی هم گذاشت
+ هی......نخواب
چیزی نمیگفت و چشماشو روی هم گذاشته بود
+ خواهش میکنم هیون........نیازت دارم........
لای چشماشو کمی باز کرد
_ آه......این کافی نیست........نکنه دعوامون رو یادت رفته
دوباره به بازوش ضربه ای زدم
+ هییییی.......معذرت میخوام دیگهههه
چشماشو آروم باز کرد و روی تخت روبه روت نشست
_ واقعاً ؟
سرت رو آروم تکون دادی که باعث شد پوزخند مرموزی بزنه و بدون مقدمه دستت رو بگیره و به صورت دراز کشیده روی تخت بندازتت و خودش هم روت خیمه بزنه
_ بیب......میدونی ساعت ۲ شبه؟
سرخ شده بودی
+ آره.....ا.....اما
_ اما چی؟
چشماتو آروم بستی و با خجالت گفتی :
+ اما خواب تورو دیدم که........
پوزخندش پرنگ تر شد
_ که؟
چشماتو روی هم گذاشتی
+ که.....از اون کارا میکردی .....
۳۲.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.