پارت۱۴۵
با يه حالت خاص نگاش کردم و براي اين که اذيتش کنم گفتم:
- پس من مي رم توي اتاق تو استراحت کنم يه کم عزيـــــــزم.
همين جور مات شد روي من و من هم رفتم به سمت اتاقش. خودم خنده ام گرفته بود. رفتم توي اتاقش و افتادم روي تخت. واقعا چرا آرتان با من اين جوري مي کرد؟ چرا از عذاب دادنم و خرد کردنم لذت مي برد؟ چون مي ديد مغرورم مي خواست اين جوري کنه باهام. لعنتي! بايد بيشتر خردش کنم. بايد بيشتر اذيتش کنم. دوست ندارم بذارم لهم کنه و توي دلش بهم بخنده. نمي دونم چقدر گذشت که در اتاق باز شد و آرتان وارد شد. حالت خوابيدنم خيلي فجيع بود. سريع خودم و جمع و جور کردم. آرتان سريع چپ چپ نگام کرد و گفت:
- پاشو بايد بريم سر ميز شام.
از جا برخاستم که ديدم داره از اتاق مي ره بيرون. ناچارا صداش کردم:
- آرتان...
ايستاد و بدون حرف به سمتم چرخيد. گفتم:
- درستش اينه که با هم بريم بيرون. نيلي جون حساسه رو اين چيزا.
سر تکون داد و منتظر شد تا بهش برسم. چپ چپ نگام کرد و با نيش و کنايه گفت:
- انگار توام از اين بازي خوشت اومده.
با نفرت بهش توپيدم:
- پس من مي رم توي اتاق تو استراحت کنم يه کم عزيـــــــزم.
همين جور مات شد روي من و من هم رفتم به سمت اتاقش. خودم خنده ام گرفته بود. رفتم توي اتاقش و افتادم روي تخت. واقعا چرا آرتان با من اين جوري مي کرد؟ چرا از عذاب دادنم و خرد کردنم لذت مي برد؟ چون مي ديد مغرورم مي خواست اين جوري کنه باهام. لعنتي! بايد بيشتر خردش کنم. بايد بيشتر اذيتش کنم. دوست ندارم بذارم لهم کنه و توي دلش بهم بخنده. نمي دونم چقدر گذشت که در اتاق باز شد و آرتان وارد شد. حالت خوابيدنم خيلي فجيع بود. سريع خودم و جمع و جور کردم. آرتان سريع چپ چپ نگام کرد و گفت:
- پاشو بايد بريم سر ميز شام.
از جا برخاستم که ديدم داره از اتاق مي ره بيرون. ناچارا صداش کردم:
- آرتان...
ايستاد و بدون حرف به سمتم چرخيد. گفتم:
- درستش اينه که با هم بريم بيرون. نيلي جون حساسه رو اين چيزا.
سر تکون داد و منتظر شد تا بهش برسم. چپ چپ نگام کرد و با نيش و کنايه گفت:
- انگار توام از اين بازي خوشت اومده.
با نفرت بهش توپيدم:
۵۷۳
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.