(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۴۳
ونوس رزرخ را برداشت و از اتاق خارج شد شاهزاده با عصبانیت سمته آلیس رفت و جلو اش ایستاد
جونکوک: در یه کلام
آلیس بلند شد و جلو اش ایستاد
جونکوک: تو هولش دادی یا نه
آلیس تا میخواست حرفی بزنه شاهزاده جونکوک گفت
جونکوک: نمیخواهم حاضر جواب های الکی بشنوم راستشو بگو
آلیس تک خنده ای رو کنجه لب اش کرد
آلیس: خودت چی فکر میکنی
شاهزاده جونکوک با صدا بلند غرید
جونکوک : من اینو نگفتم ...
آلیس با چشم های درشت اش به سمته شاهزاده جونکوک قدم برداشت و جلو اش قرار گرفت و با خنده فیکی گفت
آلیس: اگه بگم نه باز هم حرفمو بارو نمیکنی پس بگم آره
جونکوک: پس هول دادی
آلیس: نه من همچی...
حرف اش را کامل نکرده بود با سیلی که بهش زد رو زمین افتاد
آلیس با خشم بهش نگاه کرد
جونکوک: هالا همه در قصر میگن ملکه آینده کشور انگلیس قصد جون یکی را داشت
آلیس: خیلی ترسو هستی اینو میدونستی
شاهزاده جونکوک عصبی تر شد و آلیس را از زمین بلند کرد
جونکوک: یه بار دیگه اینجوری بگی جونتو میگرم
آلیس تک خنده ای کرد
آلیس : ترسو نباش من از تو ترسم کم تره اینو میدونستی
شاهزاده این بار دست اش را بلند کرد ولی سیلی به آلیس نزد
جونکوک: ملکه راست میگفت نباید بهت رو میدادم
آلیس: تو از همه میترسی و برایه همین دخترت رو جلو بقیه بغل نمیکنی ترسو هستی همسر که از دنیا رفته اون کسی هست که بهت خیانت کرد ..
شاهزاده سیلی که به آلیس زد آلیس رو زمین افتاد ناخودآگاه شکم اش خورد به میز جونکوک دسته آلیس را گرفت بلند اش کرد از رو زمین و سمته تخت هولش داد هول اش و روش خ*یمه زد زیپ لباس هایش را باز کرد و کمی به پایین کشید که آلیس مانع شد
آلیس: اگر دست بهم بخوره به پدرم میگم
جونکوک: هیچ قلطی نمیتونی بکنی
آلیس : اینو خوب میدونی که میتونم
شاهزاده جونکوک با عصبانیت سمته گ*ردن اش رفت و خیلی سفت گاز اش میگرفت دوباره سمته لباس اش دست اش را برد ولی این بار هم آلیس نگذاشت جونکوک عصبی شد و سرش را بالا گرفت سیلی محکمی به صورت آلیس زد این دفعه کنجه لب اش زخمی شد جونکوک از رو اش بلند شد و سمته در قدم برداشت
آلیس رو تخت نشست اشک هایش جاری شد
// چرا باید این درد ها را بکشم کافیه نیست خدا یا برایم کافی نیست نترس کوچولو نگذاشتم بهت آسیب برسونه//
آخر حرف اش دست اش را گذاشت رو شکم اش لباس هایش را بالا برد و
ونوس وارد اتاق شد با نگرانی سمت اش آمد
ونوس : بانو ببخشید واقعا ببخشید ... بخاطر من ...
آلیس غمگین گفت
آلیس: نه بخاطر تو نبود کمکم کن لباسم رو درست کنم
《》《》《》《》《》《》》《》》
آنا: این نامه را به دست ملکه فرانسه برسوند تا شب باید برسونی
خدمه : چشم بانو
خدمه ای رفت
// خدا کنه زود خبر دار بشن مگرنه اینجا همه آلیس را تیکه تیکه میکنن من که کسی را نداشتم ولی اون که داره //
《》《》《》《》《》《》《》
ونوس کمک کرد تا آلیس لباس هایش را درست کنه کم کم آلیس درد خیلی بدی شکم اش را میگرفت اما توجه هی نکرد.......
@h41766101
پارت ۴۳
ونوس رزرخ را برداشت و از اتاق خارج شد شاهزاده با عصبانیت سمته آلیس رفت و جلو اش ایستاد
جونکوک: در یه کلام
آلیس بلند شد و جلو اش ایستاد
جونکوک: تو هولش دادی یا نه
آلیس تا میخواست حرفی بزنه شاهزاده جونکوک گفت
جونکوک: نمیخواهم حاضر جواب های الکی بشنوم راستشو بگو
آلیس تک خنده ای رو کنجه لب اش کرد
آلیس: خودت چی فکر میکنی
شاهزاده جونکوک با صدا بلند غرید
جونکوک : من اینو نگفتم ...
آلیس با چشم های درشت اش به سمته شاهزاده جونکوک قدم برداشت و جلو اش قرار گرفت و با خنده فیکی گفت
آلیس: اگه بگم نه باز هم حرفمو بارو نمیکنی پس بگم آره
جونکوک: پس هول دادی
آلیس: نه من همچی...
حرف اش را کامل نکرده بود با سیلی که بهش زد رو زمین افتاد
آلیس با خشم بهش نگاه کرد
جونکوک: هالا همه در قصر میگن ملکه آینده کشور انگلیس قصد جون یکی را داشت
آلیس: خیلی ترسو هستی اینو میدونستی
شاهزاده جونکوک عصبی تر شد و آلیس را از زمین بلند کرد
جونکوک: یه بار دیگه اینجوری بگی جونتو میگرم
آلیس تک خنده ای کرد
آلیس : ترسو نباش من از تو ترسم کم تره اینو میدونستی
شاهزاده این بار دست اش را بلند کرد ولی سیلی به آلیس نزد
جونکوک: ملکه راست میگفت نباید بهت رو میدادم
آلیس: تو از همه میترسی و برایه همین دخترت رو جلو بقیه بغل نمیکنی ترسو هستی همسر که از دنیا رفته اون کسی هست که بهت خیانت کرد ..
شاهزاده سیلی که به آلیس زد آلیس رو زمین افتاد ناخودآگاه شکم اش خورد به میز جونکوک دسته آلیس را گرفت بلند اش کرد از رو زمین و سمته تخت هولش داد هول اش و روش خ*یمه زد زیپ لباس هایش را باز کرد و کمی به پایین کشید که آلیس مانع شد
آلیس: اگر دست بهم بخوره به پدرم میگم
جونکوک: هیچ قلطی نمیتونی بکنی
آلیس : اینو خوب میدونی که میتونم
شاهزاده جونکوک با عصبانیت سمته گ*ردن اش رفت و خیلی سفت گاز اش میگرفت دوباره سمته لباس اش دست اش را برد ولی این بار هم آلیس نگذاشت جونکوک عصبی شد و سرش را بالا گرفت سیلی محکمی به صورت آلیس زد این دفعه کنجه لب اش زخمی شد جونکوک از رو اش بلند شد و سمته در قدم برداشت
آلیس رو تخت نشست اشک هایش جاری شد
// چرا باید این درد ها را بکشم کافیه نیست خدا یا برایم کافی نیست نترس کوچولو نگذاشتم بهت آسیب برسونه//
آخر حرف اش دست اش را گذاشت رو شکم اش لباس هایش را بالا برد و
ونوس وارد اتاق شد با نگرانی سمت اش آمد
ونوس : بانو ببخشید واقعا ببخشید ... بخاطر من ...
آلیس غمگین گفت
آلیس: نه بخاطر تو نبود کمکم کن لباسم رو درست کنم
《》《》《》《》《》《》》《》》
آنا: این نامه را به دست ملکه فرانسه برسوند تا شب باید برسونی
خدمه : چشم بانو
خدمه ای رفت
// خدا کنه زود خبر دار بشن مگرنه اینجا همه آلیس را تیکه تیکه میکنن من که کسی را نداشتم ولی اون که داره //
《》《》《》《》《》《》《》
ونوس کمک کرد تا آلیس لباس هایش را درست کنه کم کم آلیس درد خیلی بدی شکم اش را میگرفت اما توجه هی نکرد.......
@h41766101
۲.۲k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.