پارت 20
پارت 20
ولی سوبین نبود... بومگیو وارد شد و پشتشم تهیون...
ویوی سوبین:
بلاخره رسیدم.. رسیدم به خونم.. خونه ای که دلم نمیخواست یه لحظه هم داخلش زندگی کنم.. ولی به کای اعتماد کردم، مطمعنم کمکم میکنه.. امیدوارم کمکم کنه.. تنها امیدم به کایه... امیدوارم یونجون حالش خوب باشه
ویوی یونجون:
بومگیو سریع به طرف دوید و کنارم نشست،:یونجونی، چیشده؟ چرا اینطوری؟ تهیون که دستاش تو جیبش بود، و سردی که مثل همیشه رو صورتش بود اومد و روبروم ایستاد و دستشو به سمتم دراز کرد:بلند شو... با اینجا نشستن چیزی درست نمیشه! جا خوردم... یعنی چی؟ مگه میدونست چرا من به این روز افتادم؟ اصلا.. کی انقدر با من مهربون شد؟( مهربون که نه، خوش اخلاقم نه، بهتره بگیم یخش اب شد، کمییی)یونجون:شما.. شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟ بومگیو:فقط خواستیم ببینیمت.. همین! چیشده؟ سوبین کو؟
ولی سوبین نبود... بومگیو وارد شد و پشتشم تهیون...
ویوی سوبین:
بلاخره رسیدم.. رسیدم به خونم.. خونه ای که دلم نمیخواست یه لحظه هم داخلش زندگی کنم.. ولی به کای اعتماد کردم، مطمعنم کمکم میکنه.. امیدوارم کمکم کنه.. تنها امیدم به کایه... امیدوارم یونجون حالش خوب باشه
ویوی یونجون:
بومگیو سریع به طرف دوید و کنارم نشست،:یونجونی، چیشده؟ چرا اینطوری؟ تهیون که دستاش تو جیبش بود، و سردی که مثل همیشه رو صورتش بود اومد و روبروم ایستاد و دستشو به سمتم دراز کرد:بلند شو... با اینجا نشستن چیزی درست نمیشه! جا خوردم... یعنی چی؟ مگه میدونست چرا من به این روز افتادم؟ اصلا.. کی انقدر با من مهربون شد؟( مهربون که نه، خوش اخلاقم نه، بهتره بگیم یخش اب شد، کمییی)یونجون:شما.. شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟ بومگیو:فقط خواستیم ببینیمت.. همین! چیشده؟ سوبین کو؟
۱.۹k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.