پارت ۲۹

پارت ۲۹

سوبین : م..من ؟؟
یونجون : هوم .. توی نادون ..
با بهت به یونجون خیره شد و بعد نگاهش رو به جای دیگه ای دوخت و لبش رو گاز گرفت ، ضربان
قلبش به شدت باال رفت و توی اون لحظه مغزشکامال خالی شد ..
یونجون آروم خندید وگفت :
یونجون : چرا هول میکنی حاال ؟
سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه و بعد در حالی که در تالش بود خنده ی شوکه شو جمع کنه
دستش روگذاشت جلوی دهنش و دوباره پرسید :
سو بین : هیونگ تو عاشق من شدی ؟؟
یونجون خندید و جواب داد :
یونجون : آره دیوونه عاشق توشدم ... چرا باورت نمیشه ؟
سوبین : من ...من ...
یونجون : تو چی ؟
سوبین : االن اصال نمیدونم چی بگم ...
یونجون دوباره خندید وگفت :
یونجون : االن یا باید بگی من نمیتونم با تو باشم یا باید بگی قبول میکنم یا هم باید بگی بهش فکر میکنم
...
سوبین : خ..خب پس ...بزار بهش ..فکرکنم ..
یونجون : هوم باشه ...
لبخندی زد و ادامه داد :
یونجون : من تا هر وقت بخوای برات صبر میکنم
نفسش رو آروم بیرون داد وگفت :
یونجون : خب پس... من فعال برم دیگه
دستی برای سوبین تکون داد و پشت بهش شروع کرد به قدم زدن ، همین که حدودا ده قدم ازش دور شد
صدایی وادارشکرد متوقف شه ...
سوبین : هیونگگگ...