فیک تهیونگ ( اعذاب عشق)پارت۱۸
از زبان ا/ت
هرچقدر به اینکه دیگه نمیخوام کنارش باشم فکر میکردم بازم قلبم ساز مخالف میزد...
به کاری که نکرده بودم داشتم تنبیه میشدم اونم توسط کسی که به جز اون حرف کسی برام مهم نبود...
با باز شدن دره اتاق به خودم اومدم جینا با دیدنم نگران اومد سمتم و گفت : ا/ت خوبی چرا رنگت پریده
دستش رو گذاشت روی پیشونیم و گفت : تب داری نکنه بازم اومده بود اذیتت کنه
گفتم : خوبم چیزی نیست جونگ هیون کجاست؟
گفت : ماشین رو پارک میکنه بیاد خب بحث رو عوض نکنا دیدم تهیونگ داشت از پشت شیشه نگات میکرد برای چی گریه میکردی بگو تا برم به حسابش برسم
گفتم : جینا..چیزی نیست باور کن همینطوری دلم گرفته بود
دستم رو گرفت و گفت : باشه نگو ولی من که آخرش میفهمم راستی دکترت گفت دو روز دیگه مرخص میشی
هوففف هنوز دو روز دیگه با اینا زیره یه سقفم
( فردا )
از زبان ا/ت
جونگ هیون و جینا رو با زور فرستادم خونه هاشون تا یکم استراحت کنن پرستار اومد توی اتاق و داشت سِرُمم رو عوض میکرد که گفت : شما همراه ندارین ؟
همراه نداشتم سرم رو انداختم پایین و گفتم : نه ندارم
یهو صدای تهیونگ اومد که گفت : من همراهشم چیشده
پرستار برگشت سمت تهیونگ و گفت : باید آزمایش خون بدن بیارینشون آزمایشگاه بیمارستان
پرستار رفت حوصله بحث با تهیونگ رو نداشتم برای همین گذاشتم کمکم کنه دستم رو گرفت که بالاخره صدام در اومد و گفتم : چیکار میکنی ول کن
با فشار دستم رو گرفته بود
خانم پرستار یه چیزی دوره بازوم بست تا رگ دستم رو پیدا کنه لبم رو قاز میگرفتم دستم هنوز تو دست تهیونگ بود چشمام رو هم بسته بودم بعد اینکه آمپول رو درآورد به شیشه کوچیکی که خونم رو ریخت نگاه کردم و گفتم : وایی چقدر خون ازم گرفتین خونم تموم کردین که
پرستار خندید و گفت : ببخشید ولی مجبوریم
هرچقدر به اینکه دیگه نمیخوام کنارش باشم فکر میکردم بازم قلبم ساز مخالف میزد...
به کاری که نکرده بودم داشتم تنبیه میشدم اونم توسط کسی که به جز اون حرف کسی برام مهم نبود...
با باز شدن دره اتاق به خودم اومدم جینا با دیدنم نگران اومد سمتم و گفت : ا/ت خوبی چرا رنگت پریده
دستش رو گذاشت روی پیشونیم و گفت : تب داری نکنه بازم اومده بود اذیتت کنه
گفتم : خوبم چیزی نیست جونگ هیون کجاست؟
گفت : ماشین رو پارک میکنه بیاد خب بحث رو عوض نکنا دیدم تهیونگ داشت از پشت شیشه نگات میکرد برای چی گریه میکردی بگو تا برم به حسابش برسم
گفتم : جینا..چیزی نیست باور کن همینطوری دلم گرفته بود
دستم رو گرفت و گفت : باشه نگو ولی من که آخرش میفهمم راستی دکترت گفت دو روز دیگه مرخص میشی
هوففف هنوز دو روز دیگه با اینا زیره یه سقفم
( فردا )
از زبان ا/ت
جونگ هیون و جینا رو با زور فرستادم خونه هاشون تا یکم استراحت کنن پرستار اومد توی اتاق و داشت سِرُمم رو عوض میکرد که گفت : شما همراه ندارین ؟
همراه نداشتم سرم رو انداختم پایین و گفتم : نه ندارم
یهو صدای تهیونگ اومد که گفت : من همراهشم چیشده
پرستار برگشت سمت تهیونگ و گفت : باید آزمایش خون بدن بیارینشون آزمایشگاه بیمارستان
پرستار رفت حوصله بحث با تهیونگ رو نداشتم برای همین گذاشتم کمکم کنه دستم رو گرفت که بالاخره صدام در اومد و گفتم : چیکار میکنی ول کن
با فشار دستم رو گرفته بود
خانم پرستار یه چیزی دوره بازوم بست تا رگ دستم رو پیدا کنه لبم رو قاز میگرفتم دستم هنوز تو دست تهیونگ بود چشمام رو هم بسته بودم بعد اینکه آمپول رو درآورد به شیشه کوچیکی که خونم رو ریخت نگاه کردم و گفتم : وایی چقدر خون ازم گرفتین خونم تموم کردین که
پرستار خندید و گفت : ببخشید ولی مجبوریم
۱۲۸.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.