زیر سایه ی آشوبگر p19
یه قرص همراه با لیوان آب براش بردم:
_اينو بخور که زخمت عفونت نکنه
زیر گاز رو تنظیم کردم تا بپزه و بعد رفتم تو پذیرایی
_الان مشکلی نداری ازت چند تا سوال بپرسم؟
سکوتش رو به معنای عدم مخالفتش برداشت کردم:
_میخوام بدونم تو و پدرت اون اواخر باهم مشکلی داشتین؟
_اره...بابا مدتی بود اصرار میکرد که بیام تو کارخونه و به عنوان مدیر عامل بالا سر کار باشم و یاد بگیرم...ولی خب من مهندسی و ساخت و ساز رو دوست داشتم برای همین گاهی جر و بحث میشد بینمون
پرسیدم:
_تو راجب مهمون هایی که شب آخر خونتون دعوت بودن خبر داشتی؟...میدونستی چیکاره ان؟
_من زیاد وارد کار های بابا نمیشدم ولی تا جایی که میدونم همه وضع مالی خیلی خوبی داشتن و با بابا معامله هایی انجام میدادن
_هیچ چیز مشکوکی بینشون نبود؟
کمی رفت تو فکر:
_اها..یه شب..یه شب میخواستم برم باهاش حرف بزنم که از پشت در اتاقش حرفاشو شنیدم که داشت با یکی تلفنی حرف زد...راجب یه فرمول مهم حرف میزد ،
که به شخص پشت خط میگفت اونا نباید اون فرمول تکمیل شده رو پیدا کنن و بهشون بگو هنوز داریم روش کار میکنیم...اگه دستشون بهش برسه همه تو خطر میوفتن
دستی به چونه ام کشیدم:
_چه فرمولی؟...اون چی بوده که پدرت از قبل میدونسته جونش در خطره؟......اوه راستی آدرس کارخونه پدرت رو باید بهم بدی...فردا باید برم اونجا
_اگه صبر کنی زخمم بهتر بشه من هم میام و قضیه ی امروز پیش نمیاد
بهتره زودتر خوب بشی گون من نمیخوام بزارم این قتل هم به همین شکل ادامه پیدا کنه
مقداری سوپ براش کشیدم ...خودم میلی به غذا نداشتم ولی رو به روش روب صندلیم نشستم:
_همسایه ی بالایی من یه پیرزن تنها بوده که بنده خدا چند ماه پیش فوت کرد ،
بچه هاش هم اونقدر خودشون مال و منال دارن که دنبال این یه ذره جا نباشن...میتونی فعلا اونجا بمونی...فکر کنم هنوز وسایلش رو جمع نکردن
_اينو بخور که زخمت عفونت نکنه
زیر گاز رو تنظیم کردم تا بپزه و بعد رفتم تو پذیرایی
_الان مشکلی نداری ازت چند تا سوال بپرسم؟
سکوتش رو به معنای عدم مخالفتش برداشت کردم:
_میخوام بدونم تو و پدرت اون اواخر باهم مشکلی داشتین؟
_اره...بابا مدتی بود اصرار میکرد که بیام تو کارخونه و به عنوان مدیر عامل بالا سر کار باشم و یاد بگیرم...ولی خب من مهندسی و ساخت و ساز رو دوست داشتم برای همین گاهی جر و بحث میشد بینمون
پرسیدم:
_تو راجب مهمون هایی که شب آخر خونتون دعوت بودن خبر داشتی؟...میدونستی چیکاره ان؟
_من زیاد وارد کار های بابا نمیشدم ولی تا جایی که میدونم همه وضع مالی خیلی خوبی داشتن و با بابا معامله هایی انجام میدادن
_هیچ چیز مشکوکی بینشون نبود؟
کمی رفت تو فکر:
_اها..یه شب..یه شب میخواستم برم باهاش حرف بزنم که از پشت در اتاقش حرفاشو شنیدم که داشت با یکی تلفنی حرف زد...راجب یه فرمول مهم حرف میزد ،
که به شخص پشت خط میگفت اونا نباید اون فرمول تکمیل شده رو پیدا کنن و بهشون بگو هنوز داریم روش کار میکنیم...اگه دستشون بهش برسه همه تو خطر میوفتن
دستی به چونه ام کشیدم:
_چه فرمولی؟...اون چی بوده که پدرت از قبل میدونسته جونش در خطره؟......اوه راستی آدرس کارخونه پدرت رو باید بهم بدی...فردا باید برم اونجا
_اگه صبر کنی زخمم بهتر بشه من هم میام و قضیه ی امروز پیش نمیاد
بهتره زودتر خوب بشی گون من نمیخوام بزارم این قتل هم به همین شکل ادامه پیدا کنه
مقداری سوپ براش کشیدم ...خودم میلی به غذا نداشتم ولی رو به روش روب صندلیم نشستم:
_همسایه ی بالایی من یه پیرزن تنها بوده که بنده خدا چند ماه پیش فوت کرد ،
بچه هاش هم اونقدر خودشون مال و منال دارن که دنبال این یه ذره جا نباشن...میتونی فعلا اونجا بمونی...فکر کنم هنوز وسایلش رو جمع نکردن
۲۳.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.