عشق دردناک پارت 2
چشمام رو باز کردم همه جا روشن شده بود معلومه که صبح شده با گریه و درد از روی زمین پاشدم به صورت ک*بود و بد*ن ل*خت و ز*خمیم توی اینه نگاه کردم بازم مثل این دوسال بعد کلی کت*ک رو زمین اتاقم تو این خونه ل*عنت شده بیدار شدم سرم به شدت درد میکرد صدای خنده خودش و هر*زه ش از پایین میومد پوزخندی زدم اون واقعا به حرفش عمل کرد وقتی دوسال پیش توچشمام نگاه کرد و گفت ٫٫ به جهنمت خوش اومدی!٫٫
من احمق با این وجود بازم دوساله عاشقشم میدونم احمق به نظر میرسم ولی من فقط یه بچه بودم و اون اولین مرد من بود ....اما چه فایده که اون منو نمیخواد اگه میا فرار نمی کرد الان وضع من این نبود نه حتی تا الان خبری هم ازش نشده فکنم واقعا منو فراموش کرده حتی پدرمم نمیفهمه چه زندگی نکبت باری دارم..... به سمت ح*مام رفتم اب گرم رو باز کردم نمی تونستم به خاطر د*ردم بشینم پس فقط دوش گرفتم ولی ز*خمام سو*زش پیدا کرد بازم اشک هام سرا زیر شد شروع کردم به شس*تن مو های بلندم اما پوست سرم کز کز می کرد به خاطر زیاد کشیده شدن حتی نمیزاره کوتاهشونم بکنم میگه چون از موهای مشکی بدش میاد و من با هاشون زشت ترم تو این دو سال هر روز اینو بهم یادا وری میکنه که من یه ادم به درد نخور و زشتم در حالی که خودم هیچ کدوم از این ها رو نمیبینم ولی با اون ز*خم و کب*ودی ها که به جا میزاره دیگه دارم به حرف هاش میرسم اب رو بستم اومدم بیرون بعد پو *شیدن لباس ها جلوی اینه نشستم و موهای بلند مشکیم رو شانه کردم صورتم بی روح شده بود پس با کرم پودر ک*بودی هارو پوشوندم و یکم رمیل به مژه های بلندم و یه کم رژ به ل*بای گوشتیم زدم
از اتاق بیرون اومدم صدای خنده هاشون عذاب بود برام از پله ها پایین اومدم روی میز صبحانه نشسته بودن اون پشتش بهم بود اروم روی صندلی نشستم بدون حرف شروع کردم این کاریه که هر روز مجبورم انجام بدم اینجا بشینم و به حرف های عاشقانه کسی که با وجود بلا هایی که سرم میاره عاشقشم به او دختر بشنوم دقیقا صندلی کنار من نشسته و داره قربون صدقه کس دیگه ای میره با اینکه میدونه من با حرف هاش عذاب میکشم ولی هیچ وقت بهم توجه نمیکنه غذام رو خوردم باز هم به اتاقم پناه بردم
اه بزارید از دوسال پیش براتون بگم که چطور زندگیم و جوانیم فقط وقتی که 17 سالم بود فدای خوشبختی
خواهرم شد
من احمق با این وجود بازم دوساله عاشقشم میدونم احمق به نظر میرسم ولی من فقط یه بچه بودم و اون اولین مرد من بود ....اما چه فایده که اون منو نمیخواد اگه میا فرار نمی کرد الان وضع من این نبود نه حتی تا الان خبری هم ازش نشده فکنم واقعا منو فراموش کرده حتی پدرمم نمیفهمه چه زندگی نکبت باری دارم..... به سمت ح*مام رفتم اب گرم رو باز کردم نمی تونستم به خاطر د*ردم بشینم پس فقط دوش گرفتم ولی ز*خمام سو*زش پیدا کرد بازم اشک هام سرا زیر شد شروع کردم به شس*تن مو های بلندم اما پوست سرم کز کز می کرد به خاطر زیاد کشیده شدن حتی نمیزاره کوتاهشونم بکنم میگه چون از موهای مشکی بدش میاد و من با هاشون زشت ترم تو این دو سال هر روز اینو بهم یادا وری میکنه که من یه ادم به درد نخور و زشتم در حالی که خودم هیچ کدوم از این ها رو نمیبینم ولی با اون ز*خم و کب*ودی ها که به جا میزاره دیگه دارم به حرف هاش میرسم اب رو بستم اومدم بیرون بعد پو *شیدن لباس ها جلوی اینه نشستم و موهای بلند مشکیم رو شانه کردم صورتم بی روح شده بود پس با کرم پودر ک*بودی هارو پوشوندم و یکم رمیل به مژه های بلندم و یه کم رژ به ل*بای گوشتیم زدم
از اتاق بیرون اومدم صدای خنده هاشون عذاب بود برام از پله ها پایین اومدم روی میز صبحانه نشسته بودن اون پشتش بهم بود اروم روی صندلی نشستم بدون حرف شروع کردم این کاریه که هر روز مجبورم انجام بدم اینجا بشینم و به حرف های عاشقانه کسی که با وجود بلا هایی که سرم میاره عاشقشم به او دختر بشنوم دقیقا صندلی کنار من نشسته و داره قربون صدقه کس دیگه ای میره با اینکه میدونه من با حرف هاش عذاب میکشم ولی هیچ وقت بهم توجه نمیکنه غذام رو خوردم باز هم به اتاقم پناه بردم
اه بزارید از دوسال پیش براتون بگم که چطور زندگیم و جوانیم فقط وقتی که 17 سالم بود فدای خوشبختی
خواهرم شد
۳۱.۲k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.