رمان شعله های عشق (پارت 5)
دیدم آنقدر موتور هامون به هم نزدیکه که هر لحظه میتونیم تصادف کنیم که......کردیم. چند لحظه ی کوتاه به هم زل زدیم ولی از زیر کلاه کاسکت هیچی معلوم نبود. موتور ها با صدای بنگ به هم خوردن. اون خانوم داد زد: داری چیکار میکنی ؟
_اهممم..... ببخشید
_فقط با یه ببخشید ساده بنظرت ماجرا حل میشه. آححح خداروشکر خسارت جانی نداشتیم پس مشکلی نیست. حالت خوبه دیگه.
وقتی کلاه کاسکتش رو برداشت، موهاش توی هوا میرقصید. چشماش به سیاهی قبر و لب هاش به سرخی گل رز بود. خیلی زیبا بود و کاریزمای وحشی گانه ای داشت . به ترز عجیبی ازش نفرت داشتم. از همون لحظه ی اول دوستش نداشتم .
جوابشو دادم : آره خوبم
_واقعا نمیفهمم کسی که موتور سواری بلد نیست و حواسش جای دیگس چرا باید موتور سواری کنه؟
خیلی بد حرف میزد معلومه که با یک نگاه ازش متنفر میشدم ، گفتم : خودتم داشتی با سرعت زیاد میومدی من داشتم راه خودم رو میرفتم.
یه آه بلند کشید و گفت: خیله خب بسته نمی خوام وقتمو برای آدمی که باهاش یه تصادف کوچیک کردم تلف کنم ارزشی نداره
با اعصبانیت گفتم : اه حالا هر چی
و هر کی راه خودشو رفت ولی انگار داشتیم به یه جا میرفتیم
_چرا داری منو تعقیب میکنی
_من که دارم راه خودم میرم
خب من داشتم برمیگشتم به پناهگاه اما انگار داشتم اونو تعقیب میکردم چون اون جلوم بود و هر جایی که من میخواستم برم اون از من جلو تر به اونجا میره و هی میگفت : چرا داری منو تعقیب میکنی؟
_من تعقیبت نمیکنم نمیبینی،فقط چون جلو تری دارم تعقیبت میکنم
_خب معلومه،مگه میشه هم زمان یه جا بریم
_آره شاید، حالا که شده ولی من تعقیبت نمیکنم چون نیازی به این کار ندارم
_خب تو چرا نباید دختر خوشگلی مثل منو تعقیب کنی تازه من دوست پسر دارم
_آخ، عاشق چشم و ابروت نیستم
بعد از مدتی که به در قرار گاه رسیدیم دیدم اونم نگه داشت.
__تو چرا وایستادی، وایستا نکنه تو....... تو همون بچه جدیده ای
یهو ایساگی ظاهر شد: عه پس بلاخره همو دیدید،معرفی میکنم میکا ئلا عضو جدید مافیا.
#شعله-های-عشق
_اهممم..... ببخشید
_فقط با یه ببخشید ساده بنظرت ماجرا حل میشه. آححح خداروشکر خسارت جانی نداشتیم پس مشکلی نیست. حالت خوبه دیگه.
وقتی کلاه کاسکتش رو برداشت، موهاش توی هوا میرقصید. چشماش به سیاهی قبر و لب هاش به سرخی گل رز بود. خیلی زیبا بود و کاریزمای وحشی گانه ای داشت . به ترز عجیبی ازش نفرت داشتم. از همون لحظه ی اول دوستش نداشتم .
جوابشو دادم : آره خوبم
_واقعا نمیفهمم کسی که موتور سواری بلد نیست و حواسش جای دیگس چرا باید موتور سواری کنه؟
خیلی بد حرف میزد معلومه که با یک نگاه ازش متنفر میشدم ، گفتم : خودتم داشتی با سرعت زیاد میومدی من داشتم راه خودم رو میرفتم.
یه آه بلند کشید و گفت: خیله خب بسته نمی خوام وقتمو برای آدمی که باهاش یه تصادف کوچیک کردم تلف کنم ارزشی نداره
با اعصبانیت گفتم : اه حالا هر چی
و هر کی راه خودشو رفت ولی انگار داشتیم به یه جا میرفتیم
_چرا داری منو تعقیب میکنی
_من که دارم راه خودم میرم
خب من داشتم برمیگشتم به پناهگاه اما انگار داشتم اونو تعقیب میکردم چون اون جلوم بود و هر جایی که من میخواستم برم اون از من جلو تر به اونجا میره و هی میگفت : چرا داری منو تعقیب میکنی؟
_من تعقیبت نمیکنم نمیبینی،فقط چون جلو تری دارم تعقیبت میکنم
_خب معلومه،مگه میشه هم زمان یه جا بریم
_آره شاید، حالا که شده ولی من تعقیبت نمیکنم چون نیازی به این کار ندارم
_خب تو چرا نباید دختر خوشگلی مثل منو تعقیب کنی تازه من دوست پسر دارم
_آخ، عاشق چشم و ابروت نیستم
بعد از مدتی که به در قرار گاه رسیدیم دیدم اونم نگه داشت.
__تو چرا وایستادی، وایستا نکنه تو....... تو همون بچه جدیده ای
یهو ایساگی ظاهر شد: عه پس بلاخره همو دیدید،معرفی میکنم میکا ئلا عضو جدید مافیا.
#شعله-های-عشق
۱.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.