چند پارتی کوک و ته
چند پارتی کوک و ته _
وقتی بین مثلث عشقی گیر میوفتن p14
ویو ات
باورم نمیشه اون اینجا چیکار میکنه
ته..ت..تهیونگ ؟ چشام راست یه توم بزرگ شده بود
ته لبخندی زد و اومد سمتم و گفت : جون تهیونگ ؟
زبونم بند اومده بود من واقعا خجالت میکشیدم تو چشاش نگاه کنم
اما اون اوند سمتم و منو ب اغوش خودش کشید موهامو نوازش کرد و بوسه ای روی سرم کاشت و با لحن همیشگی ش گفت : دلم برات تنگ شده بود :))))
من نمیدونستم چیکار کنم برای همین متقابل بغلش کردم و نمیخاستم از بین اون دستای بزرگ و گرم و پر نیرو بیرون بیام
وقتی جدا شدیم گفتم ببخشید ته ولی من باید برم
×: کجا ؟ ننیخای باهم یکم حرف بزنیم ؟
+: ته
×جونم
+کوک داره بهم خیانت میکنه
با این حرفم رگای گردن ته مثل تلم.به شد و رنگش سرخ شد و با عصبی ترین لحنی ک تاحالا ندیده بودن گفت : چیکار کرده ؟ اون عوضی جطور تونستههههه ات جرا هنوز باهاشییی هاااا؟؟؟ ( عربده ) گفتم ته ترو خدا اروم باش دارم میرم شرکتش منم همین الان فهمیدم گفت : منم میام
+ نه خاهش میکنم تهه
× فکر کردی میزارم مثل یه عروسک باهات بازی کنه ؟؟؟؟
+ باشه توعم بیا ولی داخل شرکت نیا اینجوری فکر میونه دارم بش خیانت میکنم اونوقت بدبخت میشم خاهش میکنم
ته : (دیدم درست میگه اگه بیام براش بد میه برای همین گفتم : باشه ولی اگه چیزی شد میام اگه دیر شد میام
گفتم : باشه ...ته ..
×: بله عزیزم
+ مرسی که برگشتی :)
× بدون تو زندگی برام سخت بود :)
و یه بوس کوچیک از لبام گرفت و سوار ماشین شد
با ماشین ته به سمت شرکت رفتیم کلی طول کشید تا قانعش کنم ک نره داخل و بعد از کلی کلنجار قبول کرد ماشینو جلو شرکت نگه داشت و بهش گفتم : ته لطفا داخل نیا و همین جا بشین
نیدونستم داره از شدت عصبانیت منفجر میشه اما بخاطر من قبول کرد .
رفتم داخل و دیدم خلوته
از پله ها یواش بالا رفتم
من کلید اتاق کوک رو داشتم و بعد دیدن صدای ناله های زنی ب گوش میاد مغزم داشت منفجر میشد
کلیدو چرخوندم و درو باز کردم و خدای من ...
وقتی بین مثلث عشقی گیر میوفتن p14
ویو ات
باورم نمیشه اون اینجا چیکار میکنه
ته..ت..تهیونگ ؟ چشام راست یه توم بزرگ شده بود
ته لبخندی زد و اومد سمتم و گفت : جون تهیونگ ؟
زبونم بند اومده بود من واقعا خجالت میکشیدم تو چشاش نگاه کنم
اما اون اوند سمتم و منو ب اغوش خودش کشید موهامو نوازش کرد و بوسه ای روی سرم کاشت و با لحن همیشگی ش گفت : دلم برات تنگ شده بود :))))
من نمیدونستم چیکار کنم برای همین متقابل بغلش کردم و نمیخاستم از بین اون دستای بزرگ و گرم و پر نیرو بیرون بیام
وقتی جدا شدیم گفتم ببخشید ته ولی من باید برم
×: کجا ؟ ننیخای باهم یکم حرف بزنیم ؟
+: ته
×جونم
+کوک داره بهم خیانت میکنه
با این حرفم رگای گردن ته مثل تلم.به شد و رنگش سرخ شد و با عصبی ترین لحنی ک تاحالا ندیده بودن گفت : چیکار کرده ؟ اون عوضی جطور تونستههههه ات جرا هنوز باهاشییی هاااا؟؟؟ ( عربده ) گفتم ته ترو خدا اروم باش دارم میرم شرکتش منم همین الان فهمیدم گفت : منم میام
+ نه خاهش میکنم تهه
× فکر کردی میزارم مثل یه عروسک باهات بازی کنه ؟؟؟؟
+ باشه توعم بیا ولی داخل شرکت نیا اینجوری فکر میونه دارم بش خیانت میکنم اونوقت بدبخت میشم خاهش میکنم
ته : (دیدم درست میگه اگه بیام براش بد میه برای همین گفتم : باشه ولی اگه چیزی شد میام اگه دیر شد میام
گفتم : باشه ...ته ..
×: بله عزیزم
+ مرسی که برگشتی :)
× بدون تو زندگی برام سخت بود :)
و یه بوس کوچیک از لبام گرفت و سوار ماشین شد
با ماشین ته به سمت شرکت رفتیم کلی طول کشید تا قانعش کنم ک نره داخل و بعد از کلی کلنجار قبول کرد ماشینو جلو شرکت نگه داشت و بهش گفتم : ته لطفا داخل نیا و همین جا بشین
نیدونستم داره از شدت عصبانیت منفجر میشه اما بخاطر من قبول کرد .
رفتم داخل و دیدم خلوته
از پله ها یواش بالا رفتم
من کلید اتاق کوک رو داشتم و بعد دیدن صدای ناله های زنی ب گوش میاد مغزم داشت منفجر میشد
کلیدو چرخوندم و درو باز کردم و خدای من ...
۳۸۹
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.