نگاه اول پارت یک
کوک*
مثل همیشه رفتم کافه و روز میز نشستم که یه دختر زیبا اومد و خواست سفارش هامو بپرسه
د:سلام خوش اومدین! چی سفارش میدین؟
کوک: یه شیر موز لطفا
د: همین؟
کوک: بله مرسی
د: خواهش میکنم(لبخند)
دختر رفت تا سفارش کوک رو بیاره
بعد هفت دقیقه دخترک شیر موز رو اورد
د: بفرمایید(لبخند)
کوک: ممنون!
دختر رفت..
کوک*
شروع کردم به خوردن.. شیر موزم تموم شد رفتم حساب کردم و رفتم پیش لانا..
لانا: سلام عشقمممم!
کوک: سلام عزیزم.. چطوری؟
لانا: خوبمم.. بیا داخلل
کوک: باشه..
کوک رفت داخل و رو مبل نشست
لانا: دلم برات تنگ شده بود..
کوک: منم همینطور.. سفرت چطور بود؟
لانا: خوب بود.. ولی بدون تو خوش نمیگذرههه(لوس)
کوک: او بیبی بیا بغلم..
لانا خودشو انداخت تو بغل کوک و کوک گرم و ارامش بخش بغلش کرد
لانا: عاشقم کوکی..
کوک؛ اوم.. منم
لانا: دوستم قراره بیاد.. ولی چون کارش یکم طول میکشه دیر میاد
کوک: عااش بیبی میخواستم حاملت کنم..
لانا: او ددی اشکالی نداره شب انجامش میدیم..
کوک: شیطون من!
دینگ دینگ(زنگ در)
لانا: دوستم اومددد
لانا سریع رفت درو باز کرد..
لانا؛ سلاممم
ات: سلاممم
همو بغل کردن
کوک: چقد اشناست...
ات: سلام..
کوک: سلام
لانا: خب شما یکم اشنا شین من میرم نوشیدنی بیارم امروز خوش بگذرونیم
کوک: باشه فداتشم..
ات: شما همون اقایی نیستین که امروز اومده بودین کافه؟
کوک: پس شما همون دخترین.. چهرتون برام اشنا بود..
ات: خوشبختم(لبخند)
کوک: منم همینطور
لانا: ایییی
کوک: چیشدد؟
ات: او لاناا حالت خوبهه؟
لانا: کوکک بیااا
کوک:باشهه
کوک رفت پیش لانا
کوک: چیشده؟
لانا: ببینن لبموو
کوک: خیلی خب..
بغلش کرد و گذاشتش رو کابینت
کوک: بیبی... سریع حلش میکنم..
_____________________________________
خیلی وقت بود فیک نداشتیمممم از الان دوباره داریممم
مثل همیشه رفتم کافه و روز میز نشستم که یه دختر زیبا اومد و خواست سفارش هامو بپرسه
د:سلام خوش اومدین! چی سفارش میدین؟
کوک: یه شیر موز لطفا
د: همین؟
کوک: بله مرسی
د: خواهش میکنم(لبخند)
دختر رفت تا سفارش کوک رو بیاره
بعد هفت دقیقه دخترک شیر موز رو اورد
د: بفرمایید(لبخند)
کوک: ممنون!
دختر رفت..
کوک*
شروع کردم به خوردن.. شیر موزم تموم شد رفتم حساب کردم و رفتم پیش لانا..
لانا: سلام عشقمممم!
کوک: سلام عزیزم.. چطوری؟
لانا: خوبمم.. بیا داخلل
کوک: باشه..
کوک رفت داخل و رو مبل نشست
لانا: دلم برات تنگ شده بود..
کوک: منم همینطور.. سفرت چطور بود؟
لانا: خوب بود.. ولی بدون تو خوش نمیگذرههه(لوس)
کوک: او بیبی بیا بغلم..
لانا خودشو انداخت تو بغل کوک و کوک گرم و ارامش بخش بغلش کرد
لانا: عاشقم کوکی..
کوک؛ اوم.. منم
لانا: دوستم قراره بیاد.. ولی چون کارش یکم طول میکشه دیر میاد
کوک: عااش بیبی میخواستم حاملت کنم..
لانا: او ددی اشکالی نداره شب انجامش میدیم..
کوک: شیطون من!
دینگ دینگ(زنگ در)
لانا: دوستم اومددد
لانا سریع رفت درو باز کرد..
لانا؛ سلاممم
ات: سلاممم
همو بغل کردن
کوک: چقد اشناست...
ات: سلام..
کوک: سلام
لانا: خب شما یکم اشنا شین من میرم نوشیدنی بیارم امروز خوش بگذرونیم
کوک: باشه فداتشم..
ات: شما همون اقایی نیستین که امروز اومده بودین کافه؟
کوک: پس شما همون دخترین.. چهرتون برام اشنا بود..
ات: خوشبختم(لبخند)
کوک: منم همینطور
لانا: ایییی
کوک: چیشدد؟
ات: او لاناا حالت خوبهه؟
لانا: کوکک بیااا
کوک:باشهه
کوک رفت پیش لانا
کوک: چیشده؟
لانا: ببینن لبموو
کوک: خیلی خب..
بغلش کرد و گذاشتش رو کابینت
کوک: بیبی... سریع حلش میکنم..
_____________________________________
خیلی وقت بود فیک نداشتیمممم از الان دوباره داریممم
۶۴۸
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.