(پژمرده)P.6

ا/ت*ویو
جانکوک بهم زنگ زد و الان میاد دنبالم خیلی خوشحالم واقعا دوست دارم
باهاش بیشتر آشنا شم
خودم رو حسابی خوشگل کردم ویه لباس قشنگ پوشیدم
رسید به عمارت ما،رفتم سوار ماشینش شدم
کوک:سلام ا/ت
ا/ت:سلام جانکوک
(10 دقیقه بعد)
رسیدیم به کافه جای خیلی شیکی هست
سر میز بودیم
کوک:من واقعا دروارد اتفاق های دیشب عذر میخوام
ا/ت:خب اون یه اتفاق بود و من دیگه بهش فکر نمی‌کنم
کوک:ازت ممنونم
ا/ت:دیشب گذشت و دیگه مهم نیست
کوک:درسته بیت دروارد خوده مون حرف بزنیم
ا/ت:آره درسته
کوک:ا/ت تو تا چند سالگیت درس خوندی؟
ا/ت:من رشته ی خاصی رو انتخاب نکردم تا دیپلم درس خوندم و الان دارم میرم دنبال رویاهام یعنی بازیگر شدن الان چند وقتی میشه برای کلاس های بازیگری ثبت نام کردم
کوک:آره منم به بازیگری علاقه دارم ولی مهندس نرم افزار شدم
ا/ت:واقعا!
کوک:آره مگه چیه
ا/ت:خب به ذهنم نرسیده بود