رمان عشق لجباز من
پارت ۵۹
یک سال بعد
ارسلان
حدود یک سال میشد که اینجا بودم میخواستم برگردم پیش دیانا ساعت ۴ بعد از ظهر پرواز داشتم پاشدم وسایلمو جمع کردم اریانا حالش خوب شده میخواد لندن بمونه افرا هم پیششه خیالم راحته
ساعت یک ربع به ۳ رفتم فرودگاه تا چهار هماهنگ کردم و کارامو کردم که وقت پروازم شد و رفتم سوار هواپیما شدم و شب ساعت ۱۱ رسیدم
قبل اینکه برم عمارت زنگ زدم مامانم
مامان:الو سلام ارسلان خوبی؟
من:سلام اره مامان خوبم دارم میام عمارت
مامان:چرا اینقدر یهویی کاش میگفتی زودتر بهم
من:حالا عیب نداره یه ربع دیگه عمارتم
مامان:باشه خداحافظ پسرم😃
من:خداحافظ مامان خوشگلم 😄
رفتم رسیدم عمارت
مامان:سلام پسر گلم
مامان دیانا:سلام خوبی ارسلان؟
من:ممنون خاله بقیه کجان؟
مامان دیانا:خوابن
من:دیانا چی؟
مامان دیانا:دیانا؟خونه نیست اصلا تو این یه سال کم میاد خونه
من:اها باشه کلید اتاقم رو میدید؟
مامان:اره عزیزم بیا برو تا دیانا نیومده غر بزنه
من:دستت درد نکنه مامان
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
یک سال بعد
ارسلان
حدود یک سال میشد که اینجا بودم میخواستم برگردم پیش دیانا ساعت ۴ بعد از ظهر پرواز داشتم پاشدم وسایلمو جمع کردم اریانا حالش خوب شده میخواد لندن بمونه افرا هم پیششه خیالم راحته
ساعت یک ربع به ۳ رفتم فرودگاه تا چهار هماهنگ کردم و کارامو کردم که وقت پروازم شد و رفتم سوار هواپیما شدم و شب ساعت ۱۱ رسیدم
قبل اینکه برم عمارت زنگ زدم مامانم
مامان:الو سلام ارسلان خوبی؟
من:سلام اره مامان خوبم دارم میام عمارت
مامان:چرا اینقدر یهویی کاش میگفتی زودتر بهم
من:حالا عیب نداره یه ربع دیگه عمارتم
مامان:باشه خداحافظ پسرم😃
من:خداحافظ مامان خوشگلم 😄
رفتم رسیدم عمارت
مامان:سلام پسر گلم
مامان دیانا:سلام خوبی ارسلان؟
من:ممنون خاله بقیه کجان؟
مامان دیانا:خوابن
من:دیانا چی؟
مامان دیانا:دیانا؟خونه نیست اصلا تو این یه سال کم میاد خونه
من:اها باشه کلید اتاقم رو میدید؟
مامان:اره عزیزم بیا برو تا دیانا نیومده غر بزنه
من:دستت درد نکنه مامان
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۳۵.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.