همش تقصیر منه!
و تلفن رو جواب داد
تاکه میچی:علو،نه_سان؟
یه مرد غریبه گفت*
_:شبتون بخیر از بیمارستان_______ زنگ میزنیم
شما هاناگاکی تاکه میچی هستید؟
تاکه میچی تعجب کرد،چرا گوشی خواهرش دست یه دکتره؟ برای چی بیمارستان؟
تاکه میچی با شک و تردید جواب داد:بله،چطور؟
_:دختری به نام هاناگاکی نینا رو میشناسید؟
تاکه:بله، ایشون خواهرمه؟
مرد با صدای ناراحت گفت:خواهرتون فوت کرده،لطفا به بیمارستان بیاید و جنازه اش رو ببینید
تاکه میچی با قیافه ای(یادتونه اون قسمتی که اما مرد دراکن چطوری به جسد اما نگاه میکرد؟ تاکه میچی دقیقا نگاهش همون طوری شد)
تاکه میچی:یعنی..چی که مرده؟..
_:متاسفیم اقا،لطفا بیاید
تلفن قطع شد*
تاکه میچی با همون چهره به سمت مایکی رفت
تاکه میچی با صدای سرد و گرفته گفت:مایکی_کون،من میتونم برم؟
مایکی از این تغییر رفتار تاکه میچی تعجب کرد
مایکی:ا..اره،برو
تاکه میچی از معبد بیرون رفت و همه از این تغییر رفتار تاکه میچی شوکه شدن اما کسی چیزی نگفت تا موقعی که جلسه تموم شد و فقط کاپیتان ها موندن
مایکی:تاکه میتچی یه دفعه چه اتفاقی براش افتاد؟
دراکن:یه لحظه خیلی تغییر کرد
میتسویا:فک کنم موقعی که کسی بهش زنگ زد خبر بدی رو براش اورد
مایکی:فعلا نمیدونیم..فردا شب مشخص میشه چی شده
ویو تاکه میچی در بیمارستان*
*ادامه قسمت بعد*
تاکه میچی:علو،نه_سان؟
یه مرد غریبه گفت*
_:شبتون بخیر از بیمارستان_______ زنگ میزنیم
شما هاناگاکی تاکه میچی هستید؟
تاکه میچی تعجب کرد،چرا گوشی خواهرش دست یه دکتره؟ برای چی بیمارستان؟
تاکه میچی با شک و تردید جواب داد:بله،چطور؟
_:دختری به نام هاناگاکی نینا رو میشناسید؟
تاکه:بله، ایشون خواهرمه؟
مرد با صدای ناراحت گفت:خواهرتون فوت کرده،لطفا به بیمارستان بیاید و جنازه اش رو ببینید
تاکه میچی با قیافه ای(یادتونه اون قسمتی که اما مرد دراکن چطوری به جسد اما نگاه میکرد؟ تاکه میچی دقیقا نگاهش همون طوری شد)
تاکه میچی:یعنی..چی که مرده؟..
_:متاسفیم اقا،لطفا بیاید
تلفن قطع شد*
تاکه میچی با همون چهره به سمت مایکی رفت
تاکه میچی با صدای سرد و گرفته گفت:مایکی_کون،من میتونم برم؟
مایکی از این تغییر رفتار تاکه میچی تعجب کرد
مایکی:ا..اره،برو
تاکه میچی از معبد بیرون رفت و همه از این تغییر رفتار تاکه میچی شوکه شدن اما کسی چیزی نگفت تا موقعی که جلسه تموم شد و فقط کاپیتان ها موندن
مایکی:تاکه میتچی یه دفعه چه اتفاقی براش افتاد؟
دراکن:یه لحظه خیلی تغییر کرد
میتسویا:فک کنم موقعی که کسی بهش زنگ زد خبر بدی رو براش اورد
مایکی:فعلا نمیدونیم..فردا شب مشخص میشه چی شده
ویو تاکه میچی در بیمارستان*
*ادامه قسمت بعد*
۴۴۶
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.