چند پارتی (وقتی بخاطر تو با چان دعواش میشه ) پارت ۲
#لینو
#استری_کیدز
و گوشی رو قطع کرد و منتظر به در خیره شد...
بعد از چند ثانیه تقی به در زده شد که چان سریع از جاش بلند شد
دستگیره ی در پایین رفت و قدم های فردی آروم آروم به سمت داخل اتاق کشیده شد....
چان با دیدن قامت لینو...که با چشمای سردی بهش خیره بود..توی شوک رفت
÷ ت..تو..
لینو یک تا ابروشو بالا داد
_ خوب...میخواستی درمورد موضوع حرف بزنیم درسته ؟
چان به سرعت قیافه ی پر از تعجبش رو با اخمی جایگزین کرد
÷ برو بیرون
لینو پوزخندی زد
_ چرا ؟...تازه اومدم که
÷ گفتم برو بیرون
با صدای بلند تری گفت که لینو شونش رو بالا انداخت و به سمت مبل چرمی دفتر رفت و روش نشست...
به اطراف دفتر که خیلی شیک چیده شده بود و پر کمالات بود نگاهی انداخت و بعد نگاه بی تفاوتش رو به مردی که با خشم بهش زل زده بود داد....
_ خب...منتظرم بشنوم
چان قدم هاشو از پشت میز برداشت و به سمت مبل چرمی رو به روی لینو رفت و روش نشست و با چشمانی عصبی به چشمای سرد پسرک زل زد
÷ باورم نمیشه...یعنی کسی مثل تو الان باید جاگزین من بشه؟
پوزخندی عصبی زد
_ نکنه.....میخواستی خیانتکاری مثل تو رو جایگزین کنه؟...هوم؟
پوزخندی که بر لب داشت رو با همین یک جمله ی پر از تمسخر ازش گرفت...حالا مرد با خشم بهش خیره بود
÷ من از ا.ت درخواست کردم بیاد....اما...حالا که اومدی مثل اینکه باید یکم گوشمالیت بدم پسر کوچولو
لینو زد زیر خنده
_ وای...تو خیلی بامزه ای.....
همینطور که لبخندی تمسخر آمیز بر لب داشت...نگاهش رو به مرد داد و دست به سینه جاش رو روی مبل چرمی ثابت کرد
_ ا.ت...خیلی وقته قیدت رو زده...پس بیخیالش شو...
_ بعدم...بعد از دو سال...چه حرفی داری که به ا.ت بزنی ها؟...مثلاً فکر کردی اگر بهش بگی که برگرده پیشت...به حرفت میکنه ؟
چان یک تا از ابروشو بالا داد
÷ چرا نکنه؟
لینو پوزخندی زد و کمی خودش رو به سمت مرد خم کرد
_ هی...اون خیلی وقته که بیخیالت شده....یادت رفته چطوری بخاطر هوس بازی هات بهش خیانت کردی ؟...اگر یادت رفته بهت یادآوری کنم...
چان کمی گردنش رو خم کرد و نفس عمیقی از کلافگی کشید
÷ ا.ت...برای منه...برای من بوده...و برای من...خواهد بود....من تمام عشقم رو بهش میدم...اینکه یک اشتباه کوچیکانجام دادم...دلیل نمیشه کامل منو کنار بزاره...
پوزخندی زد
÷ و اینکه.... مطمئن باش اون هنوز هم یک جای قلبش منو داره...
همین یک جمله کافی بود که لینو از شدت عصبانیت از جاش بلند بشه و به سمت مرد حمله ور بشه و یقه ی پیرهن سفید چان رو بین چنگال هاش بگیره...
#استری_کیدز
و گوشی رو قطع کرد و منتظر به در خیره شد...
بعد از چند ثانیه تقی به در زده شد که چان سریع از جاش بلند شد
دستگیره ی در پایین رفت و قدم های فردی آروم آروم به سمت داخل اتاق کشیده شد....
چان با دیدن قامت لینو...که با چشمای سردی بهش خیره بود..توی شوک رفت
÷ ت..تو..
لینو یک تا ابروشو بالا داد
_ خوب...میخواستی درمورد موضوع حرف بزنیم درسته ؟
چان به سرعت قیافه ی پر از تعجبش رو با اخمی جایگزین کرد
÷ برو بیرون
لینو پوزخندی زد
_ چرا ؟...تازه اومدم که
÷ گفتم برو بیرون
با صدای بلند تری گفت که لینو شونش رو بالا انداخت و به سمت مبل چرمی دفتر رفت و روش نشست...
به اطراف دفتر که خیلی شیک چیده شده بود و پر کمالات بود نگاهی انداخت و بعد نگاه بی تفاوتش رو به مردی که با خشم بهش زل زده بود داد....
_ خب...منتظرم بشنوم
چان قدم هاشو از پشت میز برداشت و به سمت مبل چرمی رو به روی لینو رفت و روش نشست و با چشمانی عصبی به چشمای سرد پسرک زل زد
÷ باورم نمیشه...یعنی کسی مثل تو الان باید جاگزین من بشه؟
پوزخندی عصبی زد
_ نکنه.....میخواستی خیانتکاری مثل تو رو جایگزین کنه؟...هوم؟
پوزخندی که بر لب داشت رو با همین یک جمله ی پر از تمسخر ازش گرفت...حالا مرد با خشم بهش خیره بود
÷ من از ا.ت درخواست کردم بیاد....اما...حالا که اومدی مثل اینکه باید یکم گوشمالیت بدم پسر کوچولو
لینو زد زیر خنده
_ وای...تو خیلی بامزه ای.....
همینطور که لبخندی تمسخر آمیز بر لب داشت...نگاهش رو به مرد داد و دست به سینه جاش رو روی مبل چرمی ثابت کرد
_ ا.ت...خیلی وقته قیدت رو زده...پس بیخیالش شو...
_ بعدم...بعد از دو سال...چه حرفی داری که به ا.ت بزنی ها؟...مثلاً فکر کردی اگر بهش بگی که برگرده پیشت...به حرفت میکنه ؟
چان یک تا از ابروشو بالا داد
÷ چرا نکنه؟
لینو پوزخندی زد و کمی خودش رو به سمت مرد خم کرد
_ هی...اون خیلی وقته که بیخیالت شده....یادت رفته چطوری بخاطر هوس بازی هات بهش خیانت کردی ؟...اگر یادت رفته بهت یادآوری کنم...
چان کمی گردنش رو خم کرد و نفس عمیقی از کلافگی کشید
÷ ا.ت...برای منه...برای من بوده...و برای من...خواهد بود....من تمام عشقم رو بهش میدم...اینکه یک اشتباه کوچیکانجام دادم...دلیل نمیشه کامل منو کنار بزاره...
پوزخندی زد
÷ و اینکه.... مطمئن باش اون هنوز هم یک جای قلبش منو داره...
همین یک جمله کافی بود که لینو از شدت عصبانیت از جاش بلند بشه و به سمت مرد حمله ور بشه و یقه ی پیرهن سفید چان رو بین چنگال هاش بگیره...
۲۳.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.